دور شونده. دوری گزیننده. خلاف موءالف:... و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و مناصح و مخالص و مماذق تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه) ، (اصطلاح هندسی) خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای بر روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند. توضیح آنکه دو خط منحنی می توانند مجانب هم باشند بر حسب آنکه فواصل نقاط واقع بر یکی از نقاط نظیرش واقع بر دیگری به سمت صفر میل کند در صورتی که این نقاط بر روی دو منحنی به سمت بی نهایت رود. (از فرهنگ فارسی معین)
دور شونده. دوری گزیننده. خلاف موءالف:... و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و مناصح و مخالص و مماذق تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه) ، (اصطلاح هندسی) خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای بر روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند. توضیح آنکه دو خط منحنی می توانند مجانب هم باشند بر حسب آنکه فواصل نقاط واقع بر یکی از نقاط نظیرش واقع بر دیگری به سمت صفر میل کند در صورتی که این نقاط بر روی دو منحنی به سمت بی نهایت رود. (از فرهنگ فارسی معین)
دور شونده، دوری گزیننده، مقابل مؤالف، در هندسه خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای در روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود، فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند
دور شونده، دوری گزیننده، مقابل مؤالف، در هندسه خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای در روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود، فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند
منجنیق ها، چوب بست های بلندی که برای کارهای بنایی درست می کنند، آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش به کار می رفته، جمع واژۀ منجنیق
منجنیق ها، چوب بست های بلندی که برای کارهای بنایی درست می کنند، آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش به کار می رفته، جمعِ واژۀ منجنیق
رایگان، چیزی که بدون پرداخت پول یا بدون رنج و زحمت به دست آید، مفت، مجانی، صمیمی، بدون دریافت حق الزحمه، راهگان، چیزی که در راه پیدا کنند، پست، بی ارزش
رایگان، چیزی که بدون پرداخت پول یا بدون رنج و زحمت به دست آید، مفت، مجانی، صمیمی، بدون دریافت حق الزحمه، راهگان، چیزی که در راه پیدا کنند، پَست، بی ارزش
دور شدن از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجنب. (زوزنی). دور شدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) :بعد از الحاح و تجانب، اوکتای نیز امتثال فرمان پدرو اشارت برادران و عمال را التزام واجب شمرد. (جهانگشای جوینی) ، جنب شدن. (فرهنگ نظام)
دور شدن از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجنب. (زوزنی). دور شدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) :بعد از الحاح و تجانب، اوکتای نیز امتثال فرمان پدرو اشارت برادران و عمال را التزام واجب شمرد. (جهانگشای جوینی) ، جنب شدن. (فرهنگ نظام)
از چیزی دور شدن و از کاری یکسو شدن. (از غیاث). از چیزی به یکسو شدن. دورشدن پرهیزیدن. احتراز. اجتناب. کناره گیری کردن. پرهیز کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ونهی که بر مجانبت از سه فعل نکوهیده مشتمل پوشیده نماند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 7). مدتی است که از مااعراض کرده ای و قدم باز گرفته و مجانبت ما اختیار کرده ای موجب چیست. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 316). در باب اتفاق و ائتلاف و مجانبت جانب خلاف استیناف رفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 193). امیرک طوسی باابوعلی راه مجانبت پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 147). تو نیز اگر توانی سرخویش گیر و راه مجانبت در پیش. (گلستان). و رجوع به مجانبه شود
از چیزی دور شدن و از کاری یکسو شدن. (از غیاث). از چیزی به یکسو شدن. دورشدن پرهیزیدن. احتراز. اجتناب. کناره گیری کردن. پرهیز کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ونهی که بر مجانبت از سه فعل نکوهیده مشتمل پوشیده نماند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 7). مدتی است که از مااعراض کرده ای و قدم باز گرفته و مجانبت ما اختیار کرده ای موجب چیست. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 316). در باب اتفاق و ائتلاف و مجانبت جانب خلاف استیناف رفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 193). امیرک طوسی باابوعلی راه مجانبت پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 147). تو نیز اگر توانی سرخویش گیر و راه مجانبت در پیش. (گلستان). و رجوع به مجانبه شود
پرهیزنده دوری کننده آنکه از چیزی اجتناب کند دوری کننده احتراز کننده: و همت مبارک... از جمیع شهوات نفسانی و هوا حبس جسمانی محترز و مجتنب بوده. . ، جمع مجتنبین
پرهیزنده دوری کننده آنکه از چیزی اجتناب کند دوری کننده احتراز کننده: و همت مبارک... از جمیع شهوات نفسانی و هوا حبس جسمانی محترز و مجتنب بوده. . ، جمع مجتنبین
از ریشه پارسی همگن این واژه را در انگارش نیز می توان به کار برد آنکه یا آنچه از جنس دیگری و همانند او باشد هم جنس: همچنان که اندرز چیزیست نه مجانس او اندر طبع. یا مجانس بودن، از جنس دیگری و همانند او بودن: سبب خشکی این فلزات بیشتر آنست که بجوهری که آنرا مجانس نباشد آمیخته گردند. متجانس
از ریشه پارسی همگن این واژه را در انگارش نیز می توان به کار برد آنکه یا آنچه از جنس دیگری و همانند او باشد هم جنس: همچنان که اندرز چیزیست نه مجانس او اندر طبع. یا مجانس بودن، از جنس دیگری و همانند او بودن: سبب خشکی این فلزات بیشتر آنست که بجوهری که آنرا مجانس نباشد آمیخته گردند. متجانس