جَمعِ واژۀ مِقنَب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقنب شود، گرگهای بسیار شکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گروهی از سواران که برای غارت جمع شوند. (از اقرب الموارد) : ایشان را از کمات کتائب و حمات مقانب شناختی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 316). تمامت اقارب و عساکر و مقانب و عشایر را از شریف تا وضیع... به نسبت و اندازۀ همت خویش نصیبه ای تمام دادند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 149). لشکرکشان حضرت و بندگان دولت، عساکر و مقانب به مشارق و مغارب کشیده. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 159)
دور شونده، دوری گزیننده، مقابل مؤالف، در هندسه خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای در روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود، فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند
نزدیک، مقابلِ دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک، جمعِ نزدیکان، دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی، دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود، مقابلِ دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام، در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود