از چیزی دور شدن و از کاری یکسو شدن. (از غیاث). از چیزی به یکسو شدن. دورشدن پرهیزیدن. احتراز. اجتناب. کناره گیری کردن. پرهیز کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ونهی که بر مجانبت از سه فعل نکوهیده مشتمل پوشیده نماند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 7). مدتی است که از مااعراض کرده ای و قدم باز گرفته و مجانبت ما اختیار کرده ای موجب چیست. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 316). در باب اتفاق و ائتلاف و مجانبت جانب خلاف استیناف رفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 193). امیرک طوسی باابوعلی راه مجانبت پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 147). تو نیز اگر توانی سرخویش گیر و راه مجانبت در پیش. (گلستان). و رجوع به مجانبه شود