جدول جو
جدول جو

معنی مثقل - جستجوی لغت در جدول جو

مثقل
گران بار، گران بار از وام
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
فرهنگ فارسی عمید
مثقل
سنگین شده، گران بارگردیده، حرفی که دارای تشدید باشد
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
فرهنگ فارسی عمید
مثقل
(مُ ثَقْ قِ)
گران سنگ گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه بار را سنگین می کند و گران سنگ می گرداند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثقیل شود
لغت نامه دهخدا
مثقل
(مُ ثَقْ قَ)
سنگین بار و گران سنگ گردانیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گران شده. گرانبار شده. سنگین شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- قتل مثقل، با سنگ و جز آن کشتن کسی را: بازاریان چون بقال را بدان صفت دیدند صیاد را به زخم گرفتند و چندان بزدند تا هلاک شد. این خبر به سمع والی رسید که... صیادی را بازاریان در غوغا به قتل مثقل بکشتند. (سندبادنامه ص 202) ، مشدد، یعنی حرفی که دارای علامت تشدید باشد. (ناظم الاطباء) ، مقابل مخفف: اباجاد، مثقل ابجد است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، متحرک. مقابل مخفف بمعنی ساکن. (یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 35) ، مظلوم و ستمدیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مثقل
(مُ قَ)
گرانبار شده از وام و قرض. (ناظم الاطباء) ، گرانبار شده از مرض. (از ذیل اقرب الموارد) ، گرانبار شده. سنگین بار شده:
مثقلان خاک برجا ماندند
سابقون السابقون در راندند.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 342).
، ستور گرانبار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مثقل
(مُ قِ)
ستور آهسته رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، امراءه مثقل، زنی که گران و ظاهر شود آبستنی او. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). زن باردار و آبستن. (ناظم الاطباء) ، در زحمت و آزار از بیماری و از خواب و از بخل و لؤم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مثقل
گرانبار پا به ماه: زن، کند رو: ستور سنگین گشته، جنبنده بار سنگین تحمیل شده گرانبار. زن باردار نزدیک بوضع حمل، ستور آهسته رو. سنگین گردیده، متحرک مقابل مخفف ساکن. سنگین کننده گران سنگ گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
مثقل
((مُ قَ))
بار سنگین، تحمیل شده، گرانبار
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
فرهنگ فارسی معین
مثقل
((مُ ثَ قِّ))
سنگین کننده، گران سنگ گرداننده
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثول
تصویر مثول
به خدمت ایستادن، به حضور آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثال
تصویر مثال
موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه،
در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل،
فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره
مثال دادن: فرمان دادن، برای مثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹)
مثال زدن: ذکر کردن مثال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقل
تصویر منقل
ظرفی که در آن آتش درست می کنند، آتشدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقل
تصویر معقل
پناهگاه، جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
آلتی که با آن چیزی را سوراخ کنند، مته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قِ لَ)
زن گران از بار پشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زن آبستن سنگین گشته. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
راه کوهستانی، موزه، انگشتدان آتشدان کلک زنبر زنبه آلتی است که در آن آتش افروزند آتشدان. توضیح این معنی خصوص فارسی است و در عربی بمعنی راه در کوه راه کوتاه و کفش کهنه است
فرهنگ لغت هوشیار
پناهگاه سنگر، کوه بلند پناه، محل پناه پناهگاه: او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین، قلعه دژ، کوه مرتفع، جمع معاقل
فرهنگ لغت هوشیار
سوهان بزداغ ابزاری باشد که بدان بزدایند خطیب بلیغ، آلتی است زرگران را که بدان فلزات را صیقل دهند: ... در مجالس متعدد بمصقل مواعظ ونصایح زنگ کربت وملال از مرآت ضمیر منیر می زدودند، آلتی است فلزی قصابان را که بوسیله آن کارد قصابی را تیز کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقال
تصویر مثقال
همسنگ، مقدار، یک شانزدهم سیر
فرهنگ لغت هوشیار
مته بهر مه ماه رمه بر ماهه سینا سوراخ کننده سینا آتش افروز بزرگراه راه بزرگ سوراخ دار سفته مروارید سفته آلتی که با آن چوب و جز آنرا سوراخ کنند مته بر ماهه: به تیشه پدر و مثقب و کمانه و مقل بخرط مهره گردون و پره دولاب. (خاقانی) سوراخ کرده شده. سوراخ کننده جمع مثقبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقف
تصویر مثقف
فرهیخته با فرهنگ، نیزه نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقول
تصویر مثقول
سنگین گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمل
تصویر مثمل
زهر کشنده پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
فراروی (کوچ)، در پیشگاه بودن، مانند کردن، نمایانی در فرزان بحضور آمدن بخدمت ایستادن: عتبه خدمت را بلب استکانت بوسه داد و با اقران و امثال خویش در پیشگاه مثول سر افکنده خجلت بایستاد، مانند کردن کسی را بکسی تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن بزمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران، بعضی از فلاسفه علم انسان را باشیا خارج به مثول بعنی تمثل اشیا نزد عالم و عاقل تعبیر کنند و این نظریه بعقیده محققان فلاسفه مردود است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثیل
تصویر مثیل
مانند همانند شبیه مانند همانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثال
تصویر مثال
جمع امثله، فرمان، حکم، اندازه، مقدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثقل
تصویر تثقل
گران شدن، گرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثقل
تصویر اثقل
گرانبارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثقل
تصویر تثقل
((تَ ثَ قُّ))
گران شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثول
تصویر مثول
((مُ))
به حضور آمدن، به خدمت ایستادن، تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن به زمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقول
تصویر مثقول
((مَ))
سنگین، گران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
((مُ ثَ قَّ))
سوراخ کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
((مُ ثَ قِّ))
سوراخ کننده، جمع مثقبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقل
تصویر منقل
آتشدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مثال
تصویر مثال
نمونه، مانند
فرهنگ واژه فارسی سره