دهی است از دهستان میان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. واقع در 12هزارگزی جنوب غربی رود و 7هزارگزی غرب راه شوسۀ عمومی تربت به نیازآباد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان میان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. واقع در 12هزارگزی جنوب غربی رود و 7هزارگزی غرب راه شوسۀ عمومی تربت به نیازآباد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
کسی که معارضه میکند در دشنام و ملامت مر دیگری را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، به یکدیگر پیماینده. (آنندراج). کیل پیماینده مر همدیگر را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکایل شود
کسی که معارضه میکند در دشنام و ملامت مر دیگری را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، به یکدیگر پیماینده. (آنندراج). کیل پیماینده مر همدیگر را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکایل شود
جمع واژۀ مخذول است. (غیاث) .ج مخذول است که به معنی خوارکرده شده باشد. (آنندراج). مردمان مخذول و فرومایه. (ناظم الاطباء) : جنگی قوی به پای شد و چند بار آن مخاذیل نیرو کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39). مثال داد تا بر آن راه که آن مخاذیل آمده بودند سرپایه بزدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 40). چون سوری قصد حضرت کرد و برفت آن مخاذیل فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نشابور را غارت کنند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 434). و آن مخاذیل را بتدریج از آن مضیق دور می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران 323). اگر ظلمت شب مانع نیامدی یکی ازآن مخاذیل جان بیرون نبردی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 355). این مخاذیل از آن حالت تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 411). این سواد احتمال تفاصیل افعال این مخاذیل نکند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 22). سلطان را چون از این حال خبر شد فوجی از لشکر سلطان به مدد آمد و آن مخاذیل را هر لحظه قوم قوم می رسید. (جهانگشای جوینی). تا بدین طریق اغراء و اضلال آن مدابیر مخاذیل در دریای ضلالت غرقه و در بیدای (جهالت) سرگشته شدند. (جهانگشای جوینی). چون رکن الدوله بزرگتر شد مخاذیل متابعان ایشان میان او و پدر درتعظیم و مرتبه فرقی نمی نهادند. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ مخذول است. (غیاث) .ج ِ مخذول است که به معنی خوارکرده شده باشد. (آنندراج). مردمان مخذول و فرومایه. (ناظم الاطباء) : جنگی قوی به پای شد و چند بار آن مخاذیل نیرو کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39). مثال داد تا بر آن راه که آن مخاذیل آمده بودند سرپایه بزدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 40). چون سوری قصد حضرت کرد و برفت آن مخاذیل فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نشابور را غارت کنند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 434). و آن مخاذیل را بتدریج از آن مضیق دور می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران 323). اگر ظلمت شب مانع نیامدی یکی ازآن مخاذیل جان بیرون نبردی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 355). این مخاذیل از آن حالت تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 411). این سواد احتمال تفاصیل افعال این مخاذیل نکند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 22). سلطان را چون از این حال خبر شد فوجی از لشکر سلطان به مدد آمد و آن مخاذیل را هر لحظه قوم قوم می رسید. (جهانگشای جوینی). تا بدین طریق اغراء و اِضلال آن مدابیر مخاذیل در دریای ضلالت غرقه و در بیدای (جهالت) سرگشته شدند. (جهانگشای جوینی). چون رکن الدوله بزرگتر شد مخاذیل متابعان ایشان میان او و پدر درتعظیم و مرتبه فرقی نمی نهادند. (جهانگشای جوینی)
نوعی از درخت شوره است. ج، مراکی. (منتهی الارب). واحد مراکی است به معنی درخت حمض که شتر آن را بچرد. (از منتهی الارب). مراکیه، شجره من الحمض. ج، مراک. (اقرب الموارد)
نوعی از درخت شوره است. ج، مراکی. (منتهی الارب). واحد مُراکی است به معنی درخت حمض که شتر آن را بچرد. (از منتهی الارب). مراکیه، شجره من الحمض. ج، مَراک. (اقرب الموارد)
جمع واژۀ مرسال. (منتهی الارب). رجوع به مرسال شود، جمع واژۀ مرسل. (دستورالاخوان) : احادیث مراسیل مقابل مسانید و مقاطیع. (یادداشت مؤلف). رجوع به مرسل شود
جَمعِ واژۀ مرسال. (منتهی الارب). رجوع به مِرسال شود، جَمعِ واژۀ مُرسَل. (دستورالاخوان) : احادیث مراسیل مقابل مسانید و مقاطیع. (یادداشت مؤلف). رجوع به مُرسَل شود
مؤنث مثالی. رجوع به مثالی شود. - اشباح مثالیه، بعضی از فلاسفه قائلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آن را عالم اشباح نامندکه برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل می باشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیاء در آیینه منعکس می شوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند. (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی)
مؤنث مثالی. رجوع به مثالی شود. - اشباح مثالیه، بعضی از فلاسفه قائلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آن را عالم اشباح نامندکه برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل می باشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیاء در آیینه منعکس می شوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند. (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی)
جمع واژۀ مفعول. (ناظم الاطباء). رجوع به مفعول شود. - مفاعیل خمسه، عبارت از مفعول به، مفعول معه، مفعول فیه، مفعول له و مفعول مطلق است. و رجوع به همین کلمه ها شود. ، (اصطلاح عروض) یکی از اجزاء عروضی است و این از ’مفاعیلن’ منشعب گردد بدین سان که ساکن سببی که در آخر جزو باشد بیندازند و متحرک آن را ساکن گردانند تا جزو کوتاه شود و ’مفاعیلن’ به قصر ’مفاعیل’ شود و آن را مقصور خوانند. (از المعجم چ دانشگاه ص 52)
جَمعِ واژۀ مفعول. (ناظم الاطباء). رجوع به مفعول شود. - مفاعیل خمسه، عبارت از مفعول به، مفعول معه، مفعول فیه، مفعول له و مفعول مطلق است. و رجوع به همین کلمه ها شود. ، (اصطلاح عروض) یکی از اجزاء عروضی است و این از ’مفاعیلن’ منشعب گردد بدین سان که ساکن سببی که در آخر جزو باشد بیندازند و متحرک آن را ساکن گردانند تا جزو کوتاه شود و ’مفاعیلن’ به قصر ’مفاعیل’ شود و آن را مقصور خوانند. (از المعجم چ دانشگاه ص 52)
افواج: افاکیل من کذا، ای افواج منه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افواج و گروهها. (از ناظم الاطباء) ، کنایه از نشیب و فراز و یک قرار نماندن. (آنندراج) (بهار عجم) : ببین مدار مه و مهر و بیوفائی گل ز دولتی مشو ایمن که افت و خیز ندارد. محسن تأثیر (از آنندراج). نفس بسینۀ اعدا ز هیبت کند به افت و خیز تردد چو نبض منشاری. طالب آملی (از بهار عجم)
افواج: افاکیل من کذا، ای افواج منه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افواج و گروهها. (از ناظم الاطباء) ، کنایه از نشیب و فراز و یک قرار نماندن. (آنندراج) (بهار عجم) : ببین مدار مه و مهر و بیوفائی گل ز دولتی مشو ایمن که افت و خیز ندارد. محسن تأثیر (از آنندراج). نفس بسینۀ اعدا ز هیبت کند به افت و خیز تردد چو نبض منشاری. طالب آملی (از بهار عجم)
جمع واژۀ مثقال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : مثاقیل حسنات به ثواب آن گرانبار گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 320) ، مؤنت. القی علیه مثاقیله، یعنی مؤنت خواست از وی و انداخت بروی مؤنت خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ مثقال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : مثاقیل حسنات به ثواب آن گرانبار گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 320) ، مؤنت. القی علیه مثاقیله، یعنی مؤنت خواست از وی و انداخت بروی مؤنت خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند