جدول جو
جدول جو

معنی مثاکیل - جستجوی لغت در جدول جو

مثاکیل(مَ)
جمع واژۀ مثکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مثکل شود، جمع واژۀ مثکال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مثکال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثاقیل
تصویر مثاقیل
مثقال ها، مقادیر کم، جمع واژۀ مثقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاذیل
تصویر مخاذیل
مخذول ها، سرافکنده ها، خوارها، جمع واژۀ مخذول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساکین
تصویر مساکین
مسکین ها، فقیرها، بینواها، درویش ها، بی چیز ها، بیچاره ها، درمانده ها، جمع واژۀ مسکین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وِ)
دهی است از دهستان میان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. واقع در 12هزارگزی جنوب غربی رود و 7هزارگزی غرب راه شوسۀ عمومی تربت به نیازآباد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بطانه ها. ثفافیه. (منتهی الارب) (آنندراج). آستر لباسها. (ناظم الاطباء). آسترهای لباس و واحد آن مثفداست و مثفاد شنیده نشده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ ذکر، به معنی نره و آلت رجولیت. آلات مردی: و ناف و معده و مذاکیر و حوالی آن بدین روغن ها چرب کنند صواب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
کسی که معارضه میکند در دشنام و ملامت مر دیگری را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، به یکدیگر پیماینده. (آنندراج). کیل پیماینده مر همدیگر را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکایل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدخول. به معنی درآمدها و عایدی ها، همان است که در فارسی مداخل شده است. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مخذول است. (غیاث) .ج مخذول است که به معنی خوارکرده شده باشد. (آنندراج). مردمان مخذول و فرومایه. (ناظم الاطباء) : جنگی قوی به پای شد و چند بار آن مخاذیل نیرو کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39). مثال داد تا بر آن راه که آن مخاذیل آمده بودند سرپایه بزدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 40). چون سوری قصد حضرت کرد و برفت آن مخاذیل فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نشابور را غارت کنند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 434). و آن مخاذیل را بتدریج از آن مضیق دور می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران 323). اگر ظلمت شب مانع نیامدی یکی ازآن مخاذیل جان بیرون نبردی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 355). این مخاذیل از آن حالت تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 411). این سواد احتمال تفاصیل افعال این مخاذیل نکند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 22). سلطان را چون از این حال خبر شد فوجی از لشکر سلطان به مدد آمد و آن مخاذیل را هر لحظه قوم قوم می رسید. (جهانگشای جوینی). تا بدین طریق اغراء و اضلال آن مدابیر مخاذیل در دریای ضلالت غرقه و در بیدای (جهالت) سرگشته شدند. (جهانگشای جوینی). چون رکن الدوله بزرگتر شد مخاذیل متابعان ایشان میان او و پدر درتعظیم و مرتبه فرقی نمی نهادند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مجعول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجعول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مشعال. (ناظم الاطباء) (المنجد). مشاعل. (المنجد). و رجوع به مشعل و مشعال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مثقوب. مرواریدهای سوراخ شده. لآلی سفته: و اذا ثقبت اللآلی قیل لهامثاقیب علی وزن مملوک و ممالیک. (الجماهر ص 132)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مجهول. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجهول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
نوعی از درخت شوره است. ج، مراکی. (منتهی الارب). واحد مراکی است به معنی درخت حمض که شتر آن را بچرد. (از منتهی الارب). مراکیه، شجره من الحمض. ج، مراک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرکن. (از متن اللغه). رجوع به مرکن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرسال. (منتهی الارب). رجوع به مرسال شود، جمع واژۀ مرسل. (دستورالاخوان) : احادیث مراسیل مقابل مسانید و مقاطیع. (یادداشت مؤلف). رجوع به مرسل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لی یَ /یِ)
مؤنث مثالی. رجوع به مثالی شود.
- اشباح مثالیه، بعضی از فلاسفه قائلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آن را عالم اشباح نامندکه برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل می باشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیاء در آیینه منعکس می شوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند. (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مفعول. (ناظم الاطباء). رجوع به مفعول شود.
- مفاعیل خمسه، عبارت از مفعول به، مفعول معه، مفعول فیه، مفعول له و مفعول مطلق است. و رجوع به همین کلمه ها شود.
، (اصطلاح عروض) یکی از اجزاء عروضی است و این از ’مفاعیلن’ منشعب گردد بدین سان که ساکن سببی که در آخر جزو باشد بیندازند و متحرک آن را ساکن گردانند تا جزو کوتاه شود و ’مفاعیلن’ به قصر ’مفاعیل’ شود و آن را مقصور خوانند. (از المعجم چ دانشگاه ص 52)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
جمع واژۀ مثکل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مثکل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
افواج: افاکیل من کذا، ای افواج منه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افواج و گروهها. (از ناظم الاطباء) ، کنایه از نشیب و فراز و یک قرار نماندن. (آنندراج) (بهار عجم) :
ببین مدار مه و مهر و بیوفائی گل
ز دولتی مشو ایمن که افت و خیز ندارد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
نفس بسینۀ اعدا ز هیبت کند
به افت و خیز تردد چو نبض منشاری.
طالب آملی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مثقال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : مثاقیل حسنات به ثواب آن گرانبار گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 320) ، مؤنت. القی علیه مثاقیله، یعنی مؤنت خواست از وی و انداخت بروی مؤنت خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عثکول و عثکوله و عثکال. رجوع بدان کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اثکال و اثکول
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناکیر
تصویر مناکیر
جمع منکر، زیرکان جمع منکر
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان ویسداران جمع ملاک درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاعیل
تصویر مفاعیل
جمع مفعول: مفعولها، یکی از اوزان عروضی است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسکین، مستمندان جمع مسکین بی نوایان فقیران: دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشیده فقراء و مساکین بل کافه مومنین از سپاهی و رعیت از آن بهره ور گشتند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخذول خوار شدگان خذلان دیدگان فرومایگان: بعد از آن ملاحده مخاذیل بر کیارق را کارد زدند مهلک نبود و اثر نکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذیل
تصویر محاذیل
جمع محذول، خوار شدگان فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافید
تصویر مثافید
به گونه رمن آسترها پوشیده ها نهانیده ها
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثاقیل
تصویر مثاقیل
جمع مثقال: مثاقیل سه گونه مثقال نزد مروارید فروشها معروف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکیب
تصویر مناکیب
جمع منکوب، سختی رسیدگان: ویرانی یافتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساکین
تصویر مساکین
((مَ))
جمع مسکین، بی نوایان، فقیران
فرهنگ فارسی معین