- مثاله
- فضل، برتری، نیکویی حال
معنی مثاله - جستجوی لغت در جدول جو
- مثاله
- مثاله در فارسی فرمان فضل، حسن حال. فرمان پادشاهی
- مثاله ((مَ لَ یا لِ))
- فضل، حسن حال
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در شرف با اصل بودن
گفتار، نوشتار
تار سوم از تارهای عود
چیزی که فشرده و به هم مالیده شده باشد
مچاله شدن: فشرده و مالیده و له شدن
مچاله کردن: فشردن و در هم مالیدن و له کردن
مچاله شدن: فشرده و مالیده و له شدن
مچاله کردن: فشردن و در هم مالیدن و له کردن
هر نوع مطلبی که تحت عنوان معینی نوشته شده باشد، یک قطعه یا فصل از کتاب
کسی که به علم الهیات اشتغال دارد، عابد، زاهد، خداشناس
خدا شناس، خدا پرست آنکه خدا را پرستش کند عابد زاهد، آنکه بعلم الهیات اشتغال دارد: متالهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا با فلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها را یکی علت است، جمع متالهین
آبدان که جای بول باشد
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
مثالیه در فارسی مثالی مثالیه: فرو هری منسوب به مثال. یا قالب مثالی. عالم مثال
جمع مثلث، تارهای سیم در چنگ، تار های سوم از تار های عود
جمع مثلبه، آک ها لغزش ها، زبونی ها جمع مثلبه عیبها زبونیها: ... و آنجا معایب و مثالب ظاهر گردد و محاسن و مناقب پنهان ماند
جای بازگشتن، جای گرد آمدن
چیزی در هم فرو رفته و فشرده و له شده
آبگیر لای لجن، انبان چوپان
مخالت در فارسی: گمان بردن
حاجت، نیاز، خواهش، درخواست
ملالت در فارسی: تاسا تنگدلی اندوهگنی
سخن، کلام، گفتار، مبحث
مماله در فارسی گراییده، خمیده، مونث ممال: (... بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هر چند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند) (المعجم. مد. چا. 234: 1)
((مَ لِ))
فرهنگ فارسی معین
گفتار، مبحث، کلام، جمع مقالات، فصلی از یک کتاب یا رساله، نوشته ای که درباره موضوعی نویسند
عیب ها، نواقص
کیسه ای ماهیچه ای در لگن خاصره که ادرار در آن جمع می شود، آبدان
اندازه، درجه
منزلت، پایه، جایگاه، جای گرد آمدن، محل اجتماع مردم
منزلت، پایه، جایگاه، جای گرد آمدن، محل اجتماع مردم
ensaio
Aufsatz