جزا و پاداش و ثواب داده شده. (غیاث) (آنندراج). پاداش داده شده و مأجور و جزای نیک داده شده. (ناظم الاطباء). اجر یافته. پاداش یافته. به پاداش رسیده. - عنداﷲ مثاب شدن، جزای نیک از خداوند عالم جل شأنه دریافت کردن. (ناظم الاطباء). - مثاب بودن، به ثواب و پاداش نیک رسیدن. (ناظم الاطباء). - مثاب گشتن، اجرت بردن. پاداش یافتن: مرا چو بی گنهی آسمان مخاطب کرد نکرده طاعت، گشتم ز خامۀ تو مثاب. عثمان مختاری. بر بد و نیک از تو در همه سال خلق عالم معقب اند و مثاب. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 38)
جزا و پاداش و ثواب داده شده. (غیاث) (آنندراج). پاداش داده شده و مأجور و جزای نیک داده شده. (ناظم الاطباء). اجر یافته. پاداش یافته. به پاداش رسیده. - عنداﷲ مثاب شدن، جزای نیک از خداوند عالم جل شأنه دریافت کردن. (ناظم الاطباء). - مثاب بودن، به ثواب و پاداش نیک رسیدن. (ناظم الاطباء). - مثاب گشتن، اجرت بردن. پاداش یافتن: مرا چو بی گنهی آسمان مخاطب کرد نکرده طاعت، گشتم ز خامۀ تو مثاب. عثمان مختاری. بر بد و نیک از تو در همه سال خلق عالم معقب اند و مثاب. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 38)
جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جای باز آمدن. (غیاث) (آنندراج) ، جای گرد آمدن مردم پس از پراکنده گشتن. (از اقرب الموارد). جای انبوه آدمیان. (غیاث) (آنندراج) ، مثاب البئر، جای آب گرفتن از چاه و ایستادنگاه ساقی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای ایستادن ساقی از چاه یا وسط آن. (از اقرب الموارد) ، جای گرد آمدن آب در چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای انبوه آب. (غیاث) (آنندراج) ، میانۀ چاه که آب نخست در وی گرد آید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جای باز آمدن. (غیاث) (آنندراج) ، جای گرد آمدن مردم پس از پراکنده گشتن. (از اقرب الموارد). جای انبوه آدمیان. (غیاث) (آنندراج) ، مثاب البئر، جای آب گرفتن از چاه و ایستادنگاه ساقی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای ایستادن ساقی از چاه یا وسط آن. (از اقرب الموارد) ، جای گرد آمدن آب در چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای انبوه آب. (غیاث) (آنندراج) ، میانۀ چاه که آب نخست در وی گرد آید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه، در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل، فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره مثال دادن: فرمان دادن، برای مثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹) مثال زدن: ذکر کردن مثال
موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه، در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل، فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره مثال دادن: فرمان دادن، برای مِثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹) مثال زدن: ذکر کردن مثال
جای بازگشتن. (ترجمان القرآن). جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای گردآمدن مردم پس از پراکنده شدن. (از اقرب الموارد) ، منزل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، میانۀ چاه که آب در آن گردآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مثابهالبئر، محل گرد آمدن آب در چاه. (از اقرب الموارد) ، سنگهای گرداگرد چاه یا نورد چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جای آب گرفتن از چاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پای دام صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، عدد بسیار و گویند عند فلان مثابه من الناس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کاروانسرا و مهمانخانه و جز آن. (ناظم الاطباء) ، درجه و رتبه. طریقه و رسم، مشابهت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
جای بازگشتن. (ترجمان القرآن). جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای گردآمدن مردم پس از پراکنده شدن. (از اقرب الموارد) ، منزل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، میانۀ چاه که آب در آن گردآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مثابهالبئر، محل گرد آمدن آب در چاه. (از اقرب الموارد) ، سنگهای گرداگرد چاه یا نورد چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جای آب گرفتن از چاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پای دام صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، عدد بسیار و گویند عند فلان مثابه من الناس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کاروانسرا و مهمانخانه و جز آن. (ناظم الاطباء) ، درجه و رتبه. طریقه و رسم، مشابهت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
این لفظ برای تشبیه آید بمعنی مانند و این لفظ در حقیقت اسم ظرف است مشتق از ثوب و ثوبان که به معنی بازگشت باشد مثل منزله از نزول است پس تجرید کرده به معنی مطلق جای باشد. (غیاث) (آنندراج). - بمثابت ، بمانند. همانند. بمنزلۀ. در حکم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا بحدی که رکنی بزرگ گشت در دولت سلجوقیان به مثابت سبکتگین در آخر عهد ملوک سامانی. (جهانگشای جوینی). خاندان عباسی را چه باک چون پادشاهان روی زمین به مثابت و منزلت لشکرند. (جامع التواریخ رشیدی). ، حد و مرتبه. (غیاث) (آنندراج). مقام. منزلت. درجه: لیکن شوی به منزلت پدر و محل برادر و مثابت فرزند است. (کلیله چ مینوی ص 219). استعداد او مناصب ملک را معین و استقلال او مثابت شاهی را مبین. (سندبادنامه ص 245). و اسباب تحصیل سعادت در وی فراهم آورد و به مثابت و منقبت رسانید. (سندبادنامه ص 316). کسانی که به این مثابت باشند، مقلدان خوانند. (اوصاف الاشراف). - بمثابتی، به قدری. بحدی: اتفاق مخالطت افتاد و صدق مودت به مثابتی که قبلۀ چشمم جمال او بود. (گلستان)
این لفظ برای تشبیه آید بمعنی مانند و این لفظ در حقیقت اسم ظرف است مشتق از ثوب و ثوبان که به معنی بازگشت باشد مثل منزله از نزول است پس تجرید کرده به معنی مطلق جای باشد. (غیاث) (آنندراج). - بمثابت ِ، بمانندِ. همانندِ. بمنزلۀ. در حکم ِ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا بحدی که رکنی بزرگ گشت در دولت سلجوقیان به مثابت سبکتگین در آخر عهد ملوک سامانی. (جهانگشای جوینی). خاندان عباسی را چه باک چون پادشاهان روی زمین به مثابت و منزلت لشکرند. (جامع التواریخ رشیدی). ، حد و مرتبه. (غیاث) (آنندراج). مقام. منزلت. درجه: لیکن شوی به منزلت پدر و محل برادر و مثابت فرزند است. (کلیله چ مینوی ص 219). استعداد او مناصب ملک را معین و استقلال او مثابت شاهی را مبین. (سندبادنامه ص 245). و اسباب تحصیل سعادت در وی فراهم آورد و به مثابت و منقبت رسانید. (سندبادنامه ص 316). کسانی که به این مثابت باشند، مقلدان خوانند. (اوصاف الاشراف). - بمثابتی، به قدری. بحدی: اتفاق مخالطت افتاد و صدق مودت به مثابتی که قبلۀ چشمم جمال او بود. (گلستان)
حد و مرتبه. (آنندراج). اندازه. مقدار. حد. درجه. منزلت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شد انطفای حرارت بدان مثابه که موم رود در آتش و نقصان نیابد از تب و تاب. وحشی. ، جایگاه. قرارگاه: به افشین که مقر عز و مثابۀ مجد او بود رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341) ، مانند. (آنندراج). سان. گونه: به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا به یک مثابه نگردد همی رکاب قدر. قاآنی. - بمثابۀ، چون. همانند. بمنزلۀ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تو این کتاب را بمثابۀ قرآن کرده ای. (سفرنامۀ ناصرخسرو). او کیست که با روان تاریک باشد بمثابۀ هویدیک. خاقانی
حد و مرتبه. (آنندراج). اندازه. مقدار. حد. درجه. منزلت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شد انطفای حرارت بدان مثابه که موم رود در آتش و نقصان نیابد از تب و تاب. وحشی. ، جایگاه. قرارگاه: به افشین که مقر عز و مثابۀ مجد او بود رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341) ، مانند. (آنندراج). سان. گونه: به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا به یک مثابه نگردد همی رکاب قدر. قاآنی. - بمثابۀ، چون. همانند. بمنزلۀ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تو این کتاب را بمثابۀ قرآن کرده ای. (سفرنامۀ ناصرخسرو). او کیست که با روان تاریک باشد بمثابۀ هویدیک. خاقانی
مته بهر مه ماه رمه بر ماهه سینا سوراخ کننده سینا آتش افروز بزرگراه راه بزرگ سوراخ دار سفته مروارید سفته آلتی که با آن چوب و جز آنرا سوراخ کنند مته بر ماهه: به تیشه پدر و مثقب و کمانه و مقل بخرط مهره گردون و پره دولاب. (خاقانی) سوراخ کرده شده. سوراخ کننده جمع مثقبین
مته بهر مه ماه رمه بر ماهه سینا سوراخ کننده سینا آتش افروز بزرگراه راه بزرگ سوراخ دار سفته مروارید سفته آلتی که با آن چوب و جز آنرا سوراخ کنند مته بر ماهه: به تیشه پدر و مثقب و کمانه و مقل بخرط مهره گردون و پره دولاب. (خاقانی) سوراخ کرده شده. سوراخ کننده جمع مثقبین
محل اجتماع مردم جای گرد آمدن، حد اندازه درجه منزلت: کسانی که باین مثابت باشند مقلدان خوانند، مانند. یا به مثاب. بمانند همانند: تا بحدی که رکنی بزرگ گشت در دولت سلجوقیان بمثابت سبکتگین در آخر عهد ملوک سامان
محل اجتماع مردم جای گرد آمدن، حد اندازه درجه منزلت: کسانی که باین مثابت باشند مقلدان خوانند، مانند. یا به مثاب. بمانند همانند: تا بحدی که رکنی بزرگ گشت در دولت سلجوقیان بمثابت سبکتگین در آخر عهد ملوک سامان