جدول جو
جدول جو

معنی مثابت

مثابت((مَ بَ))
محل اجتماعی مردم، حد، اندازه، مانند
تصویری از مثابت
تصویر مثابت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مثابت

مثابت

مثابت
محل اجتماع مردم جای گرد آمدن، حد اندازه درجه منزلت: کسانی که باین مثابت باشند مقلدان خوانند، مانند. یا به مثاب. بمانند همانند: تا بحدی که رکنی بزرگ گشت در دولت سلجوقیان بمثابت سبکتگین در آخر عهد ملوک سامان
فرهنگ لغت هوشیار

مثابت

مثابت
این لفظ برای تشبیه آید بمعنی مانند و این لفظ در حقیقت اسم ظرف است مشتق از ثوب و ثوبان که به معنی بازگشت باشد مثل منزله از نزول است پس تجرید کرده به معنی مطلق جای باشد. (غیاث) (آنندراج).
- بمثابت ِ، بمانندِ. همانندِ. بمنزلۀ. در حکم ِ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا بحدی که رکنی بزرگ گشت در دولت سلجوقیان به مثابت سبکتگین در آخر عهد ملوک سامانی. (جهانگشای جوینی). خاندان عباسی را چه باک چون پادشاهان روی زمین به مثابت و منزلت لشکرند. (جامع التواریخ رشیدی).
، حد و مرتبه. (غیاث) (آنندراج). مقام. منزلت. درجه: لیکن شوی به منزلت پدر و محل برادر و مثابت فرزند است. (کلیله چ مینوی ص 219). استعداد او مناصب ملک را معین و استقلال او مثابت شاهی را مبین. (سندبادنامه ص 245). و اسباب تحصیل سعادت در وی فراهم آورد و به مثابت و منقبت رسانید. (سندبادنامه ص 316). کسانی که به این مثابت باشند، مقلدان خوانند. (اوصاف الاشراف).
- بمثابتی، به قدری. بحدی: اتفاق مخالطت افتاد و صدق مودت به مثابتی که قبلۀ چشمم جمال او بود. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

مثابرت

مثابرت
پیوسته در کاری بودن مداومت کردن، پیشی گرفتن، تحمل کردن مشقت، مداومت در کاری، پیشی سبقت، تحمل رنج و مشقت: جز برنج و مثابرت ذل و مکابرت با گردش ایام بیرون نتواند آمد
فرهنگ لغت هوشیار