محل اجتماع مردم جای گرد آمدن، حد اندازه درجه منزلت: کسانی که باین مثابت باشند مقلدان خوانند، مانند. یا به مثاب. بمانند همانند: تا بحدی که رکنی بزرگ گشت در دولت سلجوقیان بمثابت سبکتگین در آخر عهد ملوک سامان
این لفظ برای تشبیه آید بمعنی مانند و این لفظ در حقیقت اسم ظرف است مشتق از ثوب و ثوبان که به معنی بازگشت باشد مثل منزله از نزول است پس تجرید کرده به معنی مطلق جای باشد. (غیاث) (آنندراج). - بمثابت ِ، بمانندِ. همانندِ. بمنزلۀ. در حکم ِ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا بحدی که رکنی بزرگ گشت در دولت سلجوقیان به مثابت سبکتگین در آخر عهد ملوک سامانی. (جهانگشای جوینی). خاندان عباسی را چه باک چون پادشاهان روی زمین به مثابت و منزلت لشکرند. (جامع التواریخ رشیدی). ، حد و مرتبه. (غیاث) (آنندراج). مقام. منزلت. درجه: لیکن شوی به منزلت پدر و محل برادر و مثابت فرزند است. (کلیله چ مینوی ص 219). استعداد او مناصب ملک را معین و استقلال او مثابت شاهی را مبین. (سندبادنامه ص 245). و اسباب تحصیل سعادت در وی فراهم آورد و به مثابت و منقبت رسانید. (سندبادنامه ص 316). کسانی که به این مثابت باشند، مقلدان خوانند. (اوصاف الاشراف). - بمثابتی، به قدری. بحدی: اتفاق مخالطت افتاد و صدق مودت به مثابتی که قبلۀ چشمم جمال او بود. (گلستان)
پیوسته در کاری بودن مداومت کردن، پیشی گرفتن، تحمل کردن مشقت، مداومت در کاری، پیشی سبقت، تحمل رنج و مشقت: جز برنج و مثابرت ذل و مکابرت با گردش ایام بیرون نتواند آمد