جدول جو
جدول جو

معنی متوع - جستجوی لغت در جدول جو

متوع
(سَ)
برآمدن و بلند شدن روز و به نهایت رسیدن بلندی آن. (منتهی الارب) (آنندراج). روز دور برآمدن. (تاج المصادر بیهقی). دور برآمدن. (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 249)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متاع
تصویر متاع
آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنوع
تصویر متنوع
آنچه به انواع و اقسام مختلف باشد، گوناگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متطوع
تصویر متطوع
ویژگی کسی که عبادت یا اعمال نیک علاوه بر فرایض انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
کسی که از دیگری چیزی توقع دارد، توقع دارنده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متون
تصویر متون
متن ها، پشت ها، درون چیزی ها، نوشته ها، مکتوب ها، مقابل حاشیه ها، بخشهای اصلی یک نوشته یا صفحه، جمع واژۀ متن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبع
تصویر متبع
آنکه از او پیروی کنند، آنچه در پی آن بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوجع
تصویر متوجع
نالنده از درد، دردمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوج
تصویر متوج
تاج بر سر نهاده، تاجدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروع
تصویر مروع
کسی که دلش به ترس آمیخته، بیمناک، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَعْ عِ)
شتر و گوسپند نهایت فربه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر و گوسپند بسیار فربه. (ناظم الاطباء) ، کسی که میگیرد همه چیز را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توعن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
ترساننده به بدی. (آنندراج) (منتهی الارب). ترسانندۀ تهدید کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیم کننده. مهدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به توعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
سرگردان و پریشان و حیران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راه سخت و ناهموار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به توعر شود، (اصطلاح معانی بیان) نزد بلغاء کلمه ای است وحشی و غلیظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لفظی که نامأنوس بود و معنی آن آشکار و روشن نباشد. و رجوع به وحشی در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1475 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
برآینده بر کوه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برآمده بر کوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به توعل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متون
تصویر متون
جمع متن، نسک ها دیپ ها جمع متن: متون ادبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنوع
تصویر متنوع
گوناگون شونده، گونه گونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروع
تصویر مروع
بیمناک، ترسیده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پهلوی تاجدار افسر دار از ریشه پهلوی تاجبحش افسر بخش تاج بر سر گذاشته تاجدار. تاج بر سر کسی نهنده تاج ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متورع
تصویر متورع
پرهیزکار و پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
فرا خنده گسترنده گسترده فراخ نشیننده، با وسعت: این بنده ثناگر متوقع است و مجال امیدش متوسع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوق
تصویر متوق
سخت آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
آرزو شده، مورد انتظار، منظور
فرهنگ لغت هوشیار
کالا و سود و منفعت و سامان و هر آنچه حوائج را سودمند باشد، کالا و اسباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزع
تصویر متزع
متزایل در فارسی: جدا شونده سنگدل، درشت اندام، باز ایستنده
فرهنگ لغت هوشیار
فراخنای فرا خیده فراخ شونده، دراز شونده کش آینده جای فراخ. فراخ شونده، فراخ گشاد، طولانی: حق تعالی وحی کردش در زمان مهلتش ده متسع مهراس ازان. (مثنوی) (شعر) مسمطی که هر بندش دارای نن مصراع باشد، سطحی که نه ضلع متساوی آنرا احاطه کند. توضیح اگر اضلاع متساوی نباشند آنرا ذوتسعه اضلاع گویند
فرهنگ لغت هوشیار
پیشرو پیشوا پیرو آنچه که در پی آن رفته باشند کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند پیشوا مقتدا: ... الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست. . ، جمع متبعین در پی رونده پیرو جمع متبعین
فرهنگ لغت هوشیار
پیروی شده پیشوا سالار پیروی شده تبعیت کرده شده اطاعت شده مقابل تابع: و خوانین و امرا لشکریان و سایر خلایق از تابع و متبوع بنوحه و زاری در آمده. یا دولت ریاست وزارت اداره متبوع... که از آن تبعیت و اطاعت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجوع
تصویر متجوع
گرسنه، گرسنگی کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتوع
تصویر قتوع
خوار گشتن خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختوع
تصویر ختوع
راهبر دانا در رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متون
تصویر متون
((مُ))
جمع متن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
((مُ تَ وَ قِّ))
امیدوار، چشم دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متورع
تصویر متورع
((مُ تَ وَ رِّ))
پارسا، پرهیزگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسع
تصویر متسع
((مُ تَّ س))
وسیع، گشاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنوع
تصویر متنوع
گوناگون
فرهنگ واژه فارسی سره