جدول جو
جدول جو

معنی متوسم - جستجوی لغت در جدول جو

متوسم(مُ تَ وَسْ سِ)
به علامت پی برنده به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توسم شود، داغدار، و فی الحدیث الشیخ المتوسم، ای المتحلی بسمهالشیوخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داغدار، نشان دار، قیافه دان. (ناظم الاطباء). عالم به علم قیافه. عالم به علم فراست. اهل فراست. صاحب فراست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان فی ذلک لایات للمتوسمین. (قرآن 75/15)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوسط
تصویر متوسط
نه خوب و نه بد، نه بلند و نه کوتاه، میانه، میانه گیر، میانه رو، آنکه به لحاظ اجتماعی در مرتبۀ میانه قرار دارد، دارای مرتبۀ اجتماعی میانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
دارای تبسم و لبخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متورم
تصویر متورم
ورم کرده، آماس کرده، آماسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوسل
تصویر متوسل
وسیله جوینده، کسی که دست به دامن دیگری بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوسد
تصویر متوسد
آنکه چیزی را برای خود بالین قرار دهد و به آن تکیه کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوهم
تصویر متوهم
کسی که دچار وهم وخیال شده باشد، گمان برنده، خیال کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوسع
تصویر متوسع
باوسعت، وسیع
فرهنگ فارسی عمید
کسی که آداب وروسم چیزی را رعایت می کند ولی از حقیقت آن آگاه نیست یا به آن توجه نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
فرا خنده گسترنده گسترده فراخ نشیننده، با وسعت: این بنده ثناگر متوقع است و مجال امیدش متوسع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متورم
تصویر متورم
آماسنده، ورم کرده، برآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
میانه، نه خوب و نه بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوسد
تصویر متوسد
تکیه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوسل
تصویر متوسل
دست بدامان کسی زننده و کسی را شفیع کننده و واسطه قرار دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوهم
تصویر متوهم
خیال کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسم
تصویر مترسم
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
آهسته خنده کننده، تبسم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
کرپمند (کرپ جسم)، مهین کار، بر شونده جسم گیرنده، تناور، آنکه بر کاری و عملی بزرگ شود جمع متجسمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
((مُ تَ بَ سِّ))
خندان، خنده رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجسم
تصویر متجسم
((مُ تَ جَ سِّ))
جسم گیرنده، تناور، آن که بر کاری و عملی بزرگ شود، جمع متجسمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
((مُ تَ قَ سِّ))
پراکنده شونده، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متورم
تصویر متورم
((مُ تَ وَ رِّ))
آماسیده، ورم کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوسد
تصویر متوسد
((مُ تَ وَ سِّ))
تکیه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
((مَ تَ وَ سِّ))
میانه، میانه رو، میانگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوسل
تصویر متوسل
((مُ تَ وَ سِّ))
کسی که دست به دامان دیگری بزند، توسل جوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوهم
تصویر متوهم
((مُ تَ وَ هِّ))
گمان برنده، خیال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
میانه، میانگین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متورم
تصویر متورم
آماسیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
Average, Moderate, Medium
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متورم
تصویر متورم
Bloated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
médio, moderado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متورم
تصویر متورم
inchado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
durchschnittlich, mittel, moderat
دیکشنری فارسی به آلمانی