جدول جو
جدول جو

معنی متواقح - جستجوی لغت در جدول جو

متواقح
(مُ تَقِ)
مغرور و گستاخ بدیگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متلاقی
تصویر متلاقی
کسی که با دیگری رو به رو شود، دو چیز که در یک نقطه به هم برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلاحق
تصویر متلاحق
پی در پی، متصل به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
پس از، در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
پی در پی
متعاقب: پس از، در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصالح
تصویر متصالح
کسی که مالی یا ملکی از طرف کس دیگر به او مصالحه شود، کسی که در عقد صلح مالی را قبول می کند، کسی که با دیگری صلح و سازش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متناقض
تصویر متناقض
چیزی که مخالف و ضد دیگری باشد، دارای تناقض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متواتر
تصویر متواتر
پی در پی، ازپی هم پیاپی آینده، در علوم ادبی در علم عروض قافیه ای که میان دو حرف ساکن آن یک حرف متحرک باشد مانند مارا و یارا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قِ)
دو گروه که با هم به جنگ ایستاده شوند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دشمن و حریف رویاروی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواقف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قِ)
زبردستی کننده، گستاخ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
آنکه به اوقص ماند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را به کوتاه گردن مانندکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواقص و اوقص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
پشت به پشت پیوسته. (ناظم الاطباء). پشت به سوی یکدیگرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاقح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
با هم فراگیرنده شر و بدی را، فتنه انگیزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به ستیزه و جدال سخت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواطح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
نبرد کننده در آب دادن و در رفتن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تواضح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متساقی
تصویر متساقی
نوشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواتر
تصویر متواتر
پاپی آینده، پیوسته، پی در پی، پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناصح
تصویر متناصح
یکدیگر را پند دهنده و نصیحت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناقص
تصویر متناقص
نا تمام و ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناقض
تصویر متناقض
عهد و پیمان شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
از پی آمده، عقب، دنباله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقد
تصویر متعاقد
با همدیگر عهد و پیمان نماینده، هم شرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساقط
تصویر متساقط
فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسامح
تصویر متسامح
مهربان و شفیق با یکدیگر، چشم پوشی کننده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاحق
تصویر متلاحق
به هم رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کننده، همبر خورد، رو به رو روبرو شونده، دو چیز که در نقطه ای بهم رسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوقح
تصویر متوقح
زبردستی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساقط
تصویر متساقط
((مُ تَ قِ))
بر هم فرو ریزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاقد
تصویر متعاقد
((مُ تَ قِ))
آن که پیمان می بندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
((مُ تَ قِ))
از پی هم آینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متواتر
تصویر متواتر
((مُ تَ تِ))
پی درپی، پیاپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متناقض
تصویر متناقض
((مُ تَ قِ))
مخالف و ضد یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلاقی
تصویر متلاقی
((مُ تَ))
با یکدیگر روبرو شونده، دو چیز که در یک نقطه به هم رسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متواتر
تصویر متواتر
پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
به دنبال، در پی
فرهنگ واژه فارسی سره