جدول جو
جدول جو

معنی متهشهش - جستجوی لغت در جدول جو

متهشهش(مُ تَ هََ هَِ)
شاد و مسرور و شادمان و خرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مترشش
تصویر مترشش
چکنده، چیزی که قطره قطره فروریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهمه
تصویر متهمه
متهم، آنکه به او تهمت زده شده، آنکه کار بدی به او نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشوش
تصویر متشوش
دارای تشویش، آشفته، مضطرب، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هََ مْ مِ)
چشمۀ چاه که روان شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چشمۀ روان شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهمش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ وْ وِ)
آمیخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درهم آمیخته. (ناظم الاطباء) ، انبوهی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انبوهی کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَوْ وِ)
کارشوریده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آشفته و مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشوش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ هَِ)
آن که اشهد ان لااله الااﷲ گوید. (آنندراج). کسی که تشهد بیان می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از منتهی الارب). و رجوع به تشهد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ هَِ)
آب روی رفته. تشهل ماء الوجه، رفتن آب روی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشهل شود، پژمرده سیما. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ ها)
خواسته و آرزو داشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ هی)
خواهانی چیزی کننده. (آنندراج). آرزومند و مشتاق و کسی که خواهان چیزی باشد پس از خواهانی و دارای شهوتی باشد پس از شهوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَشْ شِ)
چکنده. مایعریزنده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترشش شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ)
سست شمردن کسی را، شادمان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ شَ)
زن شوی دوست و شادمان به شوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شِ)
کسی که می خاید کنار استخوان را و می مکد مغز آنرا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تمشش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ شَ)
زن که در مصیبت روی را بخراشد و طپانچه زند بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که در ماتم و سوگواری و مصیبت روی را بخراشد و تپانچه زند بر آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
در یکدیگر درآینده و جنبنده با هم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمیخته و درهم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهامش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ خِ)
آوازکننده مثل کاغذ و آلات حرب. (آنندراج). سلاح آوازکننده و کاغذ خشخش کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعدشود، پنهان شونده در میان درخت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخشخش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
نسج سست و تنک بافته: از بیماریها که معده را افتد هیچ بتر از آن نیست که نسیج لیفهای او متهلهل شود یعنی بافتۀ آن سست شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به تهلهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَ وِ)
جنبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبیده و حرکت کرده. (ناظم الاطباء) ، همدیگر پس و پیش و زیر و زبر شونده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشوش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
زره آوازکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زره و پیرایۀ آواز دهنده و بر هم خورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهسهس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
دل مسرور گشته و شاد شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهزهز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
جنبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبیده از این طرف به آن طرف و لرزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
آمیخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهاوش شود، انبوهی کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
سگان که بر یکدیگر برآغالانیده شوند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سگ برآغالانیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهارش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ شَ)
قوس مرتهشه، کمان نرم و سست که سرهایش بهم درآید به کشیدن. (منتهی الارب) ، تأنیث مرتهش. رجوع به مرتهش و ارتهاش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ بِ)
شادمان و تازه روی. (آنندراج) (از منتهی الارب). شاد و شادمان و خرم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبشبش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترشش
تصویر مترشش
چکنده آبده چکنده مایع ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدهشه
تصویر مدهشه
مدهشه در فارسی مونث مدهش بنگرید به مدهش مونث مدهش
فرهنگ لغت هوشیار
متهمه در فارسی مونث متهم: پسمار چفتمند مونث متهم جمع متهمات. مونث متهم جمع متهمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشوش
تصویر متشوش
آشفته و مضطرب و پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
گواهی دهنده، گوینده ی: اشهد ان لا اله الاالله گوینده اشهدان لااله الاالله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشهی
تصویر متشهی
خواهان گراینده خواهنده چیزی رغبت کننده آرزو دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشهد
تصویر متشهد
((مُ تَ شَ هِّ))
گوینده «اشهدان لااله الاللّه»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشهی
تصویر متشهی
((مُ تَ شَ هّ))
خواهنده چیزی، رغبت کننده، آرزو دارند
فرهنگ فارسی معین