جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مترشش

مترشش

مترشش
چکنده. مایعریزنده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترشش شود
لغت نامه دهخدا

مترشح

مترشح
ترشح کننده، تراوش کننده، تراونده، پرورش یافته و شایسته برای کاری
مترشح
فرهنگ فارسی عمید

مترقش

مترقش
زینت دهنده و آراینده. (آنندراج) ، زینت داده شده و آراسته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترقش شود
لغت نامه دهخدا

مترشی

مترشی
نرمی نماینده. (آنندراج). ملایم و حلیم و مهربان و نیکخواه. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشی شود
لغت نامه دهخدا

مترشف

مترشف
مکندۀ آب و جز آن. (آنندراج). مکنده و جرعه جرعه نوشنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشف شود
لغت نامه دهخدا

مترشح

مترشح
تراونده. (آنندراج) (غیاث). ترشح کننده. تراوندۀ چیزی از چیزی: شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری... (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین) ، تربیت شده. مربی. مرشح: و اباً عن جد مترشحان مناصب بلند و متقلدان مراتب ارجمند. (نسائم الاسحار، بنقل فرهنگ فارسی ایضاً) ، شتر بچه که با مادر رفتن تواند. (آنندراج). و رجوع به ترشح شود، شایسته. لایق. درخور. سزاوار: در دودمان او کسی نبود که شایستگی پادشاهی داشتی انصار و اعوان و آزاد و بندۀ او محتاج گشتند به کسی که سرداری ایشان را شایسته و مترشح باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 24). اولیاء دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 84). و رجوع به ترشح شود
لغت نامه دهخدا