- متنفر
- بیزار
معنی متنفر - جستجوی لغت در جدول جو
- متنفر
- نفرت دارنده، بیزار، گریزان،
برای مثال من آزموده ام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بود گزیدۀ مار (سعدی۲ - ۶۴۸)
- متنفر
- رمنده و نفرت کننده، گریزان و بیزار تجسس کننده
- متنفر ((مُ تَ نَ فِّ))
- نفرت دارنده، بیزار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نفس کش، جاندار، زنده
روشن شده، روشنایی یابنده
کسی که بر دیگران نفوذ و تسلط دارد، بانفوذ
هراسان و گریزان، آنچه شنیدن آن مطبوع نباشد، ناخوشایند، ناخوش آهنگ
کسی که خود را به صورتی نشان دهد که شناخته نشود، ناشناس
گشت و گذار کننده راهی
دم بر زننده، نفس کشنده
نفوذ کننده، با نفوذ و مسلط
گسترده گردنده، گسترده شده در اطراف
بیدار مانده غلت زننده در بستر، آماده آمده، آیین نگاهدارنده کسی که همت خود را صرف امری کند، حرمت نگاهدارنده: همگنان خاصه خواص مجلس ملوک بر داب آداب خدمت متوفر باشند و از تعثر در اذیال هفوات متیقظ، آماده حاضر: نگهدار بود وقتهاء نماز را و متوفر بود بحاضر آمدن بجماعت مسلمانان
شید یاب، شید ور (شید نور) روشنی یابنده دارای نور
خشمناک، زشتخو بد خو بد خلق، خشمگین خشمناک غضبناک جمع متنمرین
دیگرگون شونده، تغییر داده صورت و وضع خود را تا آنکه شناخته نشود
رمنده بیزاری جوی رم کننده رمنده، جمع مستنفرین
رم کننده، رمنده
مانند پلنگ غرنده
بسیار، فراوان، افزون، آنکه تمام وقت و همت خود را صرف امری بکند
بیزاری، کینه
نفرت و انزجار و رنجش
بیزاری جستن، نفرت و کراهت داشتن، بیزار بودن، رمیدن
رماننده، یاری دهنده، دستور دهنده
Repulsiveness