جدول جو
جدول جو

معنی متنجد - جستجوی لغت در جدول جو

متنجد(مُ تَ نَجْ جِ)
بلند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنجد شود، گرفته شده، به قوت به دست آورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
یاری خواهنده، دلیر، توانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهجد
تصویر متهجد
کسی که شب تا سحر برای نماز و عبادت بیدار بماند، شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنجس
تصویر متنجس
نجس شونده، ناپاک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَجْ جِ)
به طلب آب و علف شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جویندۀ آب و علف. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نادد)
پراکنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، پراکنده. (ناظم الاطباء). متفرق. (از اقرب الموارد) ، از هم گریزنده و رمنده. (آنندراج) (منتهی الارب). فرار کرده و گریخته بطور پریشان و بی ترتیب. (ناظم الاطباء). متخایف و متنافر. (از اقرب الموارد). و رجوع به تناد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَجْ جِ)
بزرگ. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به تمجد شود، ستوده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جی)
آن که زمین بلند را جوید. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ)
قسمی از خورش که از گوشت و روغن و آلو و قیسی و گردو و خلال بادام و پسته و خلال نارنج می سازند. (ناظم الاطباء). خورشی که از گوشت و روغن و پیاز سرخ کرده با انواع میوه های خشک چون گردو و آلو و گوجه برقانی و بادام و پسته و غیره سازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متنجان. و رجوع به مطنجن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
ستاره شناس و وقت شناس. (منتهی الارب) (آنندراج). ستاره شناس و وقت شناس و منجم. (از اقرب الموارد) ، کسی که از بی خوابی و یا از عشق، ستاره می شمارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَ ج جِ)
شکایت نماینده بیخوابی و جز آنرا. (آنندراج) (از منتهی الارب). شکایت کننده از بیخوابی. (ناظم الاطباء) ، اندوهگین. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ملول و محزون. و رجوع به توجدشود، ناخوش و بیمار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
روایی خواهنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجز شود، کسی که تعجیل میکند در هر چیزی بطور لیاقت و روایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
روائی خواهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که روایی و آسانی میخواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنجح شود، کامیاب و بهره مند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
بازکاونده. (آنندراج) (منتهی الارب). بازکاونده و تفحص کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنجث شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ هََ جْ جِ)
آن که به شب بیدار باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب). بیدار و بی خواب و بیدار در شب و از خواب برخیزنده در شب. (ناظم الاطباء). کسی که در شب جهت عبادت پروردگار برخیزد. شب زنده دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خفته در شب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تهجد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
آنکه پس از ضعف توانا شده باشد، یاری خواهنده و یاری طلب ومستعین. (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
المستنجدبالله از خلفای بنی عباس (555- 566 ه. ق) :
چو آسمان ورق عهد مقتفی بنوشت
برآمد آیت مستنجد از صحیفۀ حال.
خاقانی.
رجوع به مستنجد بالله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
ناپاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آلوده و ناپاک. (ناظم الاطباء). نجس شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تنجس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَوْ وِ)
شاخ جنبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شاخ جنبان و لرزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
سره کننده درم و جز آنرا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ادا کننده وجه نقد و زر حاضر. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَکْ کِ)
رنجور و غمناک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نِ)
در زمرۀ لشکریان درآینده، لشکری. ج، متجندین. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تجند و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ جَ)
تیزخشم. غضبناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
دلاور، یاریخواه یاری خواهنده، دلیر و توانا، جمع مستنجدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنود
تصویر متنود
شاخ جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهجد
تصویر متهجد
شب زنده دار
فرهنگ لغت هوشیار
روایی خواهنده نیاز مند آنکه از دیگری بخواهد تا حاجت وی روا کند، روا کننده حاجت جمع متنجزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنجس
تصویر متنجس
ناپاک، آلوده، نجس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنجم
تصویر متنجم
ستاره شناس گاه شناس
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی گندی لشکری سپاهی در زمره لشکریان در آینده، جمع متجندین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
((مُ تَ جِ))
یاری خواهنده، دلیر و توانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجند
تصویر متجند
((مُ تَ جَ نِّ))
در زمره لشکریان در آینده، لشکری، جمع متجندین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنجز
تصویر متنجز
((مُ تَ نَ جِّ))
آن که از دیگری بخواهد تا حاجت وی روا کند، روا کننده حاجت، جمع متنجزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنجس
تصویر متنجس
((مُ تَ نَ جِّ))
نجس شونده، ناپاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متهجد
تصویر متهجد
((مُ تَ هَ جِّ))
آن که شب هاتا هنگام سحر به عبادت خدا پردازد، شب زنده دار
فرهنگ فارسی معین