بی آرام و برگردنده از جایی به جایی از بیماری و اندوه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مضطرب و بی آرام در بستر. (ناظم الاطباء). پیچان که بخود پیچد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوم متململ، هوان یکون بین النوم والیقظه. (بحر الجواهر). رجوع به تململ شود
بی آرام و برگردنده از جایی به جایی از بیماری و اندوه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مضطرب و بی آرام در بستر. (ناظم الاطباء). پیچان که بخود پیچد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوم متململ، هوان یکون بین النوم والیقظه. (بحر الجواهر). رجوع به تململ شود
لرزنده، لرزان، مضطرب، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمه ای در نظم یا نثر که هرگاه اعراب آن تغییر داده شود معنی کلام فرق کند مثلاً مدح، هجو شود یا هجو، مدح گردد، برای مثال به بی حد چون رسید و ماند حد را / به چشم سر بدید احمد احد را، کلمۀ سر اگر به فتح سین خوانده شود معنی دیدن با چشم را می دهد و اگر به کسر سین خوانده شود چشم باطن و دیدۀ معرفت را می رساند نااستوار، بی ثبات، کنایه از مردد، دودل
لرزنده، لرزان، مضطرب، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمه ای در نظم یا نثر که هرگاه اِعراب آن تغییر داده شود معنی کلام فرق کند مثلاً مدح، هجو شود یا هجو، مدح گردد، برای مِثال به بی حد چون رسید و ماند حد را / به چشم سر بدید احمد احد را، کلمۀ سر اگر به فتح سین خوانده شود معنی دیدن با چشم را می دهد و اگر به کسر سین خوانده شود چشم باطن و دیدۀ معرفت را می رساند نااستوار، بی ثبات، کنایه از مردد، دودل
جنبنده از جای و دور شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منتقل شده از جائی به جائی و جنبنده. (ناظم الاطباء) ، پراکنده و پاشیده، پنبۀ زده و حلاجی شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
جنبنده از جای و دور شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منتقل شده از جائی به جائی و جنبنده. (ناظم الاطباء) ، پراکنده و پاشیده، پنبۀ زده و حلاجی شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
کسی که داخل به دین و ملت باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جلد و تند و شتابان در رفتار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی آرام از اندوه و بیماری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تملل شود
کسی که داخل به دین و ملت باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جلد و تند و شتابان در رفتار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی آرام از اندوه و بیماری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تملل شود
بی آرام شدن در بستر. (زوزنی). بی آرامی کردن و برگردیدن از جانبی به جانبی از بیماری و اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیقراری و بی آرامی و بمعنی حالتی که در میان خواب و بیداری باشد. (غیاث اللغات) : او را دیدند قطرات حسرات بر رخساره با تململ و تذلل و توجع. (تاریخ بیهق ص 174)
بی آرام شدن در بستر. (زوزنی). بی آرامی کردن و برگردیدن از جانبی به جانبی از بیماری و اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیقراری و بی آرامی و بمعنی حالتی که در میان خواب و بیداری باشد. (غیاث اللغات) : او را دیدند قطرات حسرات بر رخساره با تململ و تذلل و توجع. (تاریخ بیهق ص 174)