جدول جو
جدول جو

معنی متمدن - جستجوی لغت در جدول جو

متمدن
پیشرفته
تصویری از متمدن
تصویر متمدن
فرهنگ واژه فارسی سره
متمدن
شهری، شهر نشین
تصویری از متمدن
تصویر متمدن
فرهنگ لغت هوشیار
متمدن
((مُ تَ مَ دِّ))
شهرنشین، دارای تمدن
تصویری از متمدن
تصویر متمدن
فرهنگ فارسی معین
متمدن
دارای تمدن
تصویری از متمدن
تصویر متمدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

متمدنه در فارسی مونث متمدن: شهریگر شار مانی مونث متمدن: ممالک متمدنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرن
تصویر متمرن
خوی گرفته، معمول، رایج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمکن
تصویر متمکن
کسی که توانایی و مکنت دارد، جاگرفته، جایگیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمکن
تصویر متمکن
جاگیر، ساکن و مقیم و متوطن و باشنده
فرهنگ لغت هوشیار
خوی گیرنده، برتر منش خوی گیرنده بر چیزی عادت پذیر، صاحب فضل جمع متمرنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمدد
تصویر متمدد
کشدار کشاینده کشیده شونده، قابل ارتجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمکن
تصویر متمکن
((مُ تَ مَ کِّ))
جاگرفته، جایگزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمدد
تصویر متمدد
((مُ تَ مَ دِّ))
کشیده شونده، قابل ارتجاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمدن
تصویر تمدن
شهرآیین، شهریگری، شهرآیینی، پیشینه، فرهنگ، شهرگانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمدن
تصویر تمدن
شهر نشین شدن، خوی شهری گزیدن و با اخلاق مردم شهر آشنا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمدن
تصویر تمدن
شهرنشین شدن، خوی شهری گزیدن و به اخلاق مردم شهر آشنا شدن، زندگانی اجتماعی، همکاری مردم با یکدیگر در امور زندگانی و فراهم ساختن اسباب ترقی و آسایش خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدن
تصویر متدن
تر کننده، تر نهنده، تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمدن
تصویر تمدن
((تَ مَ دُّ))
شهرنشین شدن، همکاری مردم یک جامعه برای ترقی و پیشرفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمدن
تصویر تمدن
Civilization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
цивилизация
دیکشنری فارسی به روسی
цивілізація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
อารยธรรม
دیکشنری فارسی به تایلندی
ציביליזציה
دیکشنری فارسی به عبری