جدول جو
جدول جو

معنی متلقب - جستجوی لغت در جدول جو

متلقب
(مُ تَ لَقْ قِ)
آن که با لقب شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با لقب و ملقب و لقب دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلقب شود
لغت نامه دهخدا
متلقب
پاژ نامیافته پاژ نامیده
تصویری از متلقب
تصویر متلقب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مترقب
تصویر مترقب
چشم به راه، منتظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعقب
تصویر متعقب
دنبال کننده، تعقیب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلهب
تصویر متلهب
برافروخته، زبانه کشیده، شعله ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
کسی که در کاری دغلی و نادرستی می کند، دغل کار، دگرگون شونده، برگردنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
کسی که لقب دارد یا لقبی به او داده شده، لقب دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لَق قا)
ملاقات کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْ قِ)
آن که خرما و جز آن از جابه جا برگیرد. (آنندراج) (از منتهی الارب). چیننده و گردآوردنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلقط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْقِ)
فروخورندۀ طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بعیر متلقف، شتر که دو سپل دست را بجانب چپ مایل دارد در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (ازتاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْ قِ)
دریابنده و واگیرنده (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آموخته و دریافت کننده، گردآورنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلقن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْ قی)
ملاقات کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که میرسدو پیش می آید و دیدار میکند و روبرو میگردد. (ناظم الاطباء) ، زن باردار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهَْ هَِ)
آتش فروزان و روشن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افروخته و شعله زننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
نقاب بسته و روی بندزده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَقْ قِ)
مؤاخذه کننده کسی را بر گناهی، دوباره پرسنده خبر را جهت شک، در تنگی یابنده پایان رای خود را، شکوخه خواهنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قِ)
چشم داشت دارنده. (آنندراج). کسی که انتظار می کشد و امید دارد. (ناظم الاطباء) : التجا به سایۀ دیواری کردم، مترقب که کسی حر تموز از من ببرد... (گلستان) ، کسی که اندیشه می کند و می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، منتظر و نگران و امیدوار. (ناظم الاطباء) ، با حرص و آز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، محافظ و نگهبان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به ترقب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
بسیار بازی کننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار و بیرون از حد بازی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَغْ غِ)
مانده گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که وامانده و خسته میکند. (ناظم الاطباء) ، دور و دراز راننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روانه کننده و دور برنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلغب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
آن که دامن چیند و میان دربندد. (آنندراج). کسی که دامن بر می چیند و آماده و مهیا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسته شده گرداگرد کمر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بَ)
جای قلاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به لبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَلْ لِ)
برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). بازگشته. (ناظم الاطباء) ، بی ثبات و دیگرگون شونده: اهالی آن سرزمین متقلب الرأی و متلون المزاج اند. (حبیب السیر) ، از این پهلو بآن پهلو گردنده:
متقلب درون جامۀ ناز
چه خبر دارد از شبان دراز.
سعدی (کلیات چ مصفا، ص 479).
، مردم نادرست. (ناظم الاطباء). دغلکار. فریبنده. ج، متقلبین. (فرهنگ فارسی معین). ناسره کار. صاحب تقلب در عمل و در سخن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، برگردانیده شکم. (ناظم الاطباء) ، سرنگون شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). واژگون شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، چست و چالاک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، واژگون کننده هر چیزی. (ناظم الاطباء) ، کسی که در کاری به نفع خود و به ضرر دیگری عمل کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثَقْ قِ)
سوراخ دار. (آنندراج). سوراخ کرده. (ناظم الاطباء) ، سوراخ دارکننده. (آنندراج). کسی که با برماه سوراخ می کند، آتش افروزنده، پوست کرم خورده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تثقب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْ قِ)
ناقه که آبستن وار نماید. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (ازاقرب الموارد). رجوع به تلقح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلقب
تصویر تلقب
دارای لقب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلقح
تصویر متلقح
آبستن وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلقن
تصویر متلقن
دریابنده فرا گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلقی
تصویر متلقی
دیدار کننده دیدار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلهب
تصویر متلهب
فروزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقب
تصویر مترقب
چشم داشت دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
مردم نادرست، فریبنده، دغلکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقب
تصویر ملقب
لقب نهاده شده، لقب دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
((مُ تَ قَ لِّ))
دگرگون کننده هرچیزی، مردم نادرست و دغل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترقب
تصویر مترقب
((مُ تَ رَ قِّ))
امیدوار، چشم به راه
فرهنگ فارسی معین
بدجنس، جلب، خائن، دغل کار، دغل، دغلباز، نادرست
متضاد: درستکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشم به راه، درصدد، چشم انتظار، مترصد، مراقب، منتظر، نگرنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد