جدول جو
جدول جو

معنی متفاصح - جستجوی لغت در جدول جو

متفاصح(مُ تَ صِ)
فصیح با حشمت. (ناظم الاطباء). به تکلف فصاحت نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاصح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفاخر
تصویر متفاخر
فخر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفاوت
تصویر متفاوت
ویژگی کسی یا چیزی که با دیگری فرق و تفاوت داشته باشد، به صورت ناهماهنگ، مختلف با دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصالح
تصویر متصالح
کسی که مالی یا ملکی از طرف کس دیگر به او مصالحه شود، کسی که در عقد صلح مالی را قبول می کند، کسی که با دیگری صلح و سازش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دارای دشمنی و جنگ با یکدیگر، دشمن، در علم حقوق یک طرف دعوا در محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاصر
تصویر متقاصر
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
به هم چسبیده، متصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاصح
تصویر تفاصح
به تکلف فصاحت نشان دادن، تشبه به فصحا، تیززبانی، چرب زبانی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فَصْ صِ)
فصیح و زبان آور و سخن آرا. (از منتهی الارب) ، کسی که به زحمت و تکلف فصاحت نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
شیوازبانی نمودن که نباشد. (زوزنی). تفصح. (منتهی الارب). به تکلف فصاحت نمودن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، به زبان عرب سخن گفتن مرد عجمی، زبان آور شدن مرد عربی. (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به تفصح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
در پنهانی گفتگوکننده. (ناظم الاطباء). با هم سخن پوشیده گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاتح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
فراخ نشیننده در مجلس. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
پشت به پشت پیوسته. (ناظم الاطباء). پشت به سوی یکدیگرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاقح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
یکدیگر را پنددهنده و نصیحت کننده. (ناظم الاطباء). متقابلاً یکدیگر را نصیحت کننده. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متفادی
تصویر متفادی
سر بها دهنده، دوری گزیننده فدا (سربها) برای هم دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناصف
تصویر متناصف
داد مند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاتی
تصویر متفاتی
وچر خواه (وچر فتوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاحش
تصویر متفاحش
دشنامگوی فحش دهنده ناسزا گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاخر
تصویر متفاخر
بر هم دیگر نازنده و فخر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاوت
تصویر متفاوت
از هم جدا و دور شونده، متفرق و متمایز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسامح
تصویر متسامح
مهربان و شفیق با یکدیگر، چشم پوشی کننده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
همدوس دوس از دوسانیدن برابر با چسبانیدن بهم چسبنده جمع متلاصقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراصف
تصویر متراصف
هم رده
فرهنگ لغت هوشیار
کوتاهی کننده باز ایستنده از امری اظهار کوتاهه نماینده جمع متقاصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناصح
تصویر متناصح
یکدیگر را پند دهنده و نصیحت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاصح
تصویر تفاصح
فصاحت نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دشمن کینگر آنکه با دیگری دشمنی کند جمع متخاصمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاصح
تصویر تفاصح
((تَ صُ))
تظاهر به فصیح بودن، چرب زبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
((مُ تَ صِ))
دشمن، خصم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقاصر
تصویر متقاصر
((مُ تَ ص))
بازایستنده از امری، اظهار کوتاهی نماینده، جمع متقاصرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفاوت
تصویر متفاوت
((مُ تَ وِ))
تفاوت دارنده، از هم جدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفاخر
تصویر متفاخر
((مُ تَ خِ))
فخر کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
((مُ تَ ص))
به هم چسبنده، متصل، جمع متلاصقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفاوت
تصویر متفاوت
دیگرگون، ناهمسان، ناهمتا
فرهنگ واژه فارسی سره