جدول جو
جدول جو

معنی متقاصر

متقاصر((مُ تَ ص))
بازایستنده از امری، اظهار کوتاهی نماینده، جمع متقاصرین
تصویری از متقاصر
تصویر متقاصر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متقاصر

متقاصر

متقاصر
کوتاهی کننده باز ایستنده از امری اظهار کوتاهه نماینده جمع متقاصرین
فرهنگ لغت هوشیار

متقاصر

متقاصر
اظهار کوتاهی نماینده و بازایستنده از امری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که باز می ایستد از کردار چیزی و آن که اظهار کوتاهی میکند. (ناظم الاطباء) : سلطان یمین الدوله محمود در آن واقعات اثرهائی نمودند که افهام و اوهام از کنه آن قاصر آید و قوت بشریت از آن متقاصر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 36). و رجوع به تقاصر شود
لغت نامه دهخدا

متقاطر

متقاطر
گردنده، چکنده قطره قطره چکنده، دسته های پیاپی آینده
متقاطر
فرهنگ لغت هوشیار

متخاصر

متخاصر
دست یکدیگر را گرفته در رفتن. (آنندراج). دست یکدیگر را گیرنده در رفتن. (ناظم الاطباء). یقال: ذهب القوم متخاصرین. (اقرب الموارد). و رجوع به تخاصر شود
لغت نامه دهخدا

متقامر

متقامر
همدیگر به گرو چیزی بازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم دیگر قمار کننده و با یکدیگر نبرد کننده در گروبندی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقامر شود
لغت نامه دهخدا