جدول جو
جدول جو

معنی متعوج - جستجوی لغت در جدول جو

متعوج
(مُ تَ عَوْ وِ)
کج. (آنندراج). کج شده و خمیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعوج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعود
تصویر متعود
عادت یافته، خوگرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متموج
تصویر متموج
موج زننده،، موج دار، کنایه از دارای آشفتگی، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معوج
تصویر معوج
کج، خمیده، ناراست، کج شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوج
تصویر متوج
تاج بر سر نهاده، تاجدار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
شکم کفانیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَوْ وِ)
تاج پوشنده و تاجدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون و اشتینگاس). و رجوع به تتوج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
آن جزء از سر که بر آن تاج قرار می گیرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
تاجدار و با افسر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). کلاه پوش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ضَوْ وِ)
رودباری که خم های آن بسیار گردد. (آنندراج). رود پیچ و خمدار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضوج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مانده گردانیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مانده و ستم دیده و آزرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَوْ وِ)
سرگشته و حیران آشفته. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعوث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَوْ وِ)
خوگر و عادت کننده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : چه سایر بندگان و خدمتکاران به انعام و بخشش خداوندی متعودند. (گلستان). و رجوع به تعود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَوْ وِ)
پناه گیرنده. (آنندراج). کسی که پناه میگیرد و پناهنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعوذ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَوْ وِ)
عاریت گیرنده و همدیگر به نوبت گیرنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از همدیگر وام گیرنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فانی و زایل و ساقط. ج، متاعیس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تعس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَوْ وِ)
بازایستنده از نیاز و حاجت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و بازداشته شده و منع کرده شده. (ناظم الاطباء) ، برگردانیده و معزول. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَجْ جِ)
خانه که از دود پر گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خانه پر از دود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعجج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فِ)
شتر که کج رود. (آنندراج). شتر کج رونده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
پیچ پیچان رونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیوانه. (منتهی الارب). مجنون. (متن اللغه) (اقرب الموارد). که به دعجاء و جنون مبتلا شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ و)
بشدت موج زننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بسیار موج دار وموج زننده و دریای مضطرب و متلاطم و دیوانه و خشمناک و دارای طوفان. (ناظم الاطباء). رجوع به تموج شود، شوریده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَوْ وِ)
زن کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن گرفته. (ناظم الاطباء) ، شوی گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزوج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
بنای کج. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بنای ناراست و پله دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعوج
تصویر تعوج
کجش کجی
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پهلوی تاجدار افسر دار از ریشه پهلوی تاجبحش افسر بخش تاج بر سر گذاشته تاجدار. تاج بر سر کسی نهنده تاج ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزوج
تصویر متزوج
زن گرفته، شوی گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعوذ
تصویر متعوذ
پناه گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوج
تصویر معوج
خمیده و کج و ناراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعود
تصویر متعود
عادت یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متموج
تصویر متموج
کوهه دار، خشمناک موج دار موج زننده، خشمناک عصبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعود
تصویر متعود
((مُ تَ عَ وِّ))
عادت کننده، خوگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متموج
تصویر متموج
((مُ تَ مَ وِّ))
موج زننده، موج دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزوج
تصویر متزوج
((مُ تَ زَ وِّ))
زن کننده، ازدواج کننده، جمع متزوجین
فرهنگ فارسی معین
پرتلاطم، پرموج، متلاطم، مواج، موجدار
متضاد: آرام
فرهنگ واژه مترادف متضاد