جدول جو
جدول جو

معنی متعمد - جستجوی لغت در جدول جو

متعمد
کسی که از روی عمد و قصد کاری می کند
تصویری از متعمد
تصویر متعمد
فرهنگ فارسی عمید
متعمد(مُ تَ عَمْ مِ)
آهنگ کاری کننده. (از منتهی الارب). کسی که با تحمل و وقار کار می کند و با قصد و آهنگ مشغول کار می گردد. کسی که جد و جهد می کند و بطور عمد و دانسته کار می کند. (ناظم الاطباء). قصد کننده کاری را. و رجوع به تعمد شود
لغت نامه دهخدا
متعمد
کسی که جد و جهد میکند و بطور عمد و دانسته کار میکند
تصویری از متعمد
تصویر متعمد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معتمد
تصویر معتمد
(پسرانه)
اعتماد کننده، نام یکی از خلفای عباسی که همزمان با لیث صفاری بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متعهد
تصویر متعهد
دارای عهد و پیمان برای انجام وظیفه، کسی که امری را عهده دار شود، دارای تعهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعدد
تصویر متعدد
بسیار، بی شمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعند
تصویر متعند
لجوج، لجباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعود
تصویر متعود
عادت یافته، خوگرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
کسی یا چیزی که به آن اعتماد کنند، کسی که مورد اعتماد واقع گردیده و کاری به او سپرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعبد
تصویر متعبد
عبادتگاه، جای عبادت، محل پرستش، معبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعبد
تصویر متعبد
عبادت کننده، کسی که به تکلف خود را عابد می نمایاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعند
تصویر متعند
بد خواه ستیزه جوی آنکه عناد وزرد لجاج کننده ستیزه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
اعتماد کرده شده، امین، ثقه، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمق
تصویر متعمق
ژرفکاو ژرف اندیش آنکه بعمق چیزی رسیده ژرف اندیش جمع متعمقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمل
تصویر متعمل
سختی کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمم
تصویر متعمم
آکجوی دستار بر سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعود
تصویر متعود
عادت یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعهد
تصویر متعهد
کسی که عهد وپیمان ببندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعید
تصویر متعید
خشمگین، ستمگر، چفته بند (چفته تهمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعبد
تصویر متعبد
عبادت کننده و بسیار متدین و دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعدد
تصویر متعدد
بسیار و زیاده، فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
عمداً، از روی اراده و قصد، عمدا از روی قصد و اراده، باب چهارم در آنکه ترک طهارت کند ناسیا یا متعمدا یا بشک افتد در طهارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
((مُ تَ مَ))
کسی که مورد اعتماد است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
((مُ تَ مِ))
اعتمادکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعبد
تصویر متعبد
((مُ تَ عَ بِّ))
متدین، دیندار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعدد
تصویر متعدد
((مُ تَ عَ دِّ))
بسیار، بی شمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعمق
تصویر متعمق
((مُ تَ عَ مِّ))
آن که به عمق چیزی رسیده، ژرف اندیش، جمع متعمقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعمل
تصویر متعمل
((مُ تَ عَ مِّ))
کوشش کننده، ساعی، سختی کشیده، آن که به تکلف کاری انجام دهد، جمع متعملین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعود
تصویر متعود
((مُ تَ عَ وِّ))
عادت کننده، خوگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعهد
تصویر متعهد
((مُ تَ عَ هِّ))
ضامن، برعهده گیرنده، دارای حس مسئولیت در برابر ادای وظیفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعدد
تصویر متعدد
انبوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعهد
تصویر متعهد
پایبند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعهد
تصویر متعهد
Committed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متعهد
تصویر متعهد
comprometido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متعهد
تصویر متعهد
engagiert
دیکشنری فارسی به آلمانی