جدول جو
جدول جو

معنی متعسف - جستجوی لغت در جدول جو

متعسف
کسی که بیراهه می رود، گمراه، منحرف
تصویری از متعسف
تصویر متعسف
فرهنگ فارسی عمید
متعسف
(مُ تَ عَسْ سِ)
کسی که درتاریکی و بیراهه، و در راه غیر معلوم می رود. (ناظم الاطباء). بی راه رونده و خمنده از راه. (از منتهی الارب). منحرف شونده و عدول کننده از راه. (از اقرب الموارد) : چنانکه بعضی متعسفان تنورۀ آتش را به دریای پر از مشک تشبیه کرده اند. (المعجم ص 257) ، آزارنده و ستم کننده و ظالم و زبردست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملول و غمگین بر اتلاف و زیان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تعسف شود، بی راه. باطل: و بر سر منبر منحرف بر نصب مذهب متعسف باطل خود فصلی بگفت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
متعسف
اریب رونده کج یاز، ستمگر بیراهه رونده منحرف (از راه)، آنکه از طریق صواب عدول کند: چنانک بعضی متعسفان تنوره آتش را بدریایی پر از مشک تشبیه کرده است، ستمکار ظالم جمع متعسفین
فرهنگ لغت هوشیار
متعسف
((مُ تَ عَ سِّ))
بیراهه رونده، منحرف (از راه)، آن که از طریق صواب عدول کند، ستمکار، ظالم، جمع متعسفین
تصویری از متعسف
تصویر متعسف
فرهنگ فارسی معین
متعسف
گمراه، منحرف، بیدادگر، ستمکار، ستمگر، ظالم
متضاد: دادگر، عادل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعسف
تصویر تعسف
بیراهه رفتن، راه را کج کردن و منحرف شدن، بدون تامل به کاری پرداختن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاسف
تصویر متاسف
اندوهگین، دارای احساس دریغ و افسوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعرف
تصویر متعرف
جوینده و خواهندۀ چیزی برای شناختن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعسر
تصویر متعسر
دشوار، سخت، مشکل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَکْ کِ)
خود را بند کننده و بازدارنده. (منتهی الارب). کسی که خود را باز میدارد. (ناظم الاطباء) ، موی تافته و تابداده، بندۀ فدوی شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ ءْ)
بر بیراه رفتن. (زوزنی). بیراه رفتن و خمیدن از راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیراه رفتن. (غیاث اللغات). به یکسو شدن از راه. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، آغاز سخن کردن با تکلف و بی هدایتی و درایتی. (از اقرب الموارد) : و اعتقاد من درباره او حمل بر تکلف و تعسف نکند. (تاریخ قم ص 5) ، حمل کلام بر معنی که بر آن دلالتی ظاهر ندارد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی) ، ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستم کردن و انصاف ندادن، گرفتن چیزی بناحق، بدون تدبیر و رویه کاری کردن. (از اقرب الموارد) ، بر فوت چیزی ملول شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
بیراه رونده و میل کننده از راه. (آنندراج). آن که میل می کند از راه و بی راهه می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتساف شود، تقاضاکننده و طلب کننده، به زور گیرنده، بی اعتدال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَنْ نِ)
سرزنش کننده و درشت خوئی نماینده. (غیاث). و رجوع به تعنف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
آن که می خواهد و می جوید چیزهایی پنهانی را و آن که تجسس از معرفت می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که اعتراف می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعرف شود، (اصطلاح تصوف) سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و به زودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور وسایط و روابط بازشناسد. رجوع به مصباح الهدایه ص 8 و نفحات الانس جامی ص 6 و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ س سِ)
دشوار. (آنندراج). سخت و دشوار و مشکل. (ناظم الاطباء).
- متعسرالحصول، کاری که حصول آن سخت و دشوار باشد. (ناظم الاطباء).
- متعسرالمرور، جایی که عبور از آن سخت و مشکل باشد. (ناظم الاطباء).
، محال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، درماندگی سخت و شدید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَسْ سِ)
آزمند شونده و ستیهنده در طلب چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی نهایت شایق و آرزومند و جهد کننده در تجسس. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَسْ سِ)
آن که به پدر خود مانا باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مانا به پدر خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْ طِ)
مهربانی نماینده. (آنندراج). مشفق و مهربان و مایل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که بالاپوش به روی خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعطف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فِ)
متقی و پارسا. (آنندراج) (غیاث). پارساو پاکدامن پرهیزگار و کسی که سعی میکند خود را پا’دامن بنماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : دهقانی بود متدین و مصلح متعفف و مفلح. (سندبادنامه ص 212). و رجوع به تعفف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَقْ قِ)
خمیده و کج. (آنندراج). کج شده و کج و خمیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
کسی که بروی درمی افکند حریف خود را در کشتی. (ناظم الاطباء). رجوع به تنسف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
از ’ت ع س’، هلاک گرداننده و گوینده اتعسه اﷲ، یعنی هلاک گرداند اورا خدا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هلاک سازندۀ کسی، از صفات خداوند تعالی میباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اتعاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَسْ سِ)
آن که نگذارد چیزی مگر که خورده باشد آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَسْ سِ)
پوست کنده و پوست برآورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توسف شود، مقشر، کریز کرده و پشم ریخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دریغ کننده، کسی که تاسف دارد افسوسمند اندوهگین آزرده دل دریغ خورنده دریغا گوی دریغ خورنده اندوهگین جمع متاسفین: پس از همه راضی باشد نه بر هیچ فائت متاسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسف
تصویر تعسف
ستم کردن و انصاف ندادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعسر
تصویر متعسر
سخت و دشوار و مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
شناختخواه، جست و جو گر طلب کننده چیزی به جهت شناختن آن، جستجو کننده گم شده، سالک که باول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور وسایط و روابط باز شناسد، جمع متعرفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعسر
تصویر متعسر
((مُ تَ عَ سِّ))
سخت، دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعرف
تصویر متعرف
((مُ تَ عَ رِّ))
طلب کننده چیزی به جهت شناختن آن، جستجو کننده گم شده، سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور و وسایط و روابط باز شناسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متأسف
تصویر متأسف
((مُ تَءَ سِّ))
محزون، مغموم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعسف
تصویر تعسف
((تَ عَ سُّ))
بی راهه رفتن، بدون تأمل به کاری پرداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متأسف
تصویر متأسف
دریغمند
فرهنگ واژه فارسی سره
دشوار، سخت، صعب، مشکل
متضاد: سهل، میسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پژمان، پشیمان، حزین، متلهف، محزون، مغموم، نادم
متضاد: خوشحال
فرهنگ واژه مترادف متضاد