جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متأسف

متاسف

متاسف
دریغ کننده، کسی که تاسف دارد افسوسمند اندوهگین آزرده دل دریغ خورنده دریغا گوی دریغ خورنده اندوهگین جمع متاسفین: پس از همه راضی باشد نه بر هیچ فائت متاسف
فرهنگ لغت هوشیار

متعسف

متعسف
اریب رونده کج یاز، ستمگر بیراهه رونده منحرف (از راه)، آنکه از طریق صواب عدول کند: چنانک بعضی متعسفان تنوره آتش را بدریایی پر از مشک تشبیه کرده است، ستمکار ظالم جمع متعسفین
فرهنگ لغت هوشیار

متعسف

متعسف
بیراهه رونده، منحرف (از راه)، آن که از طریق صواب عدول کند، ستمکار، ظالم، جمع متعسفین
متعسف
فرهنگ فارسی معین

متحسف

متحسف
آن که نگذارد چیزی مگر که خورده باشد آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

متوسف

متوسف
پوست کنده و پوست برآورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توسف شود، مقشر، کریز کرده و پشم ریخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا