جدول جو
جدول جو

معنی متعرس - جستجوی لغت در جدول جو

متعرس
(مُ تَ عَرْ رِ)
دوستی کننده با زن و فریفته گردنده بر وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مایل و شایق به زن خود و فریفتۀ به آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفرس
تصویر متفرس
کسی که از علامت ها و نشانه ها به چیزی پی می برد، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعرض
تصویر متعرض
کسی که به دیگری اعتراض می کند، اعتراض کننده، یادآوری کننده، متذکر، کسی که موجب آزار دیگری است، مزاحم، کسی که بخواهد جایی را اشغال کند، حمله کننده، خواهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعرف
تصویر متعرف
جوینده و خواهندۀ چیزی برای شناختن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعسر
تصویر متعسر
دشوار، سخت، مشکل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَعَرْ رِ)
پاینده و ثابت ورزنده به جائی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پایدار وساکن و مقیم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ س سِ)
دشوار. (آنندراج). سخت و دشوار و مشکل. (ناظم الاطباء).
- متعسرالحصول، کاری که حصول آن سخت و دشوار باشد. (ناظم الاطباء).
- متعسرالمرور، جایی که عبور از آن سخت و مشکل باشد. (ناظم الاطباء).
، محال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، درماندگی سخت و شدید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
گوشت از استخوان بازکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که گوشت را از استخوان پاک میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
آن که می خواهد و می جوید چیزهایی پنهانی را و آن که تجسس از معرفت می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که اعتراف می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعرف شود، (اصطلاح تصوف) سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و به زودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور وسایط و روابط بازشناسد. رجوع به مصباح الهدایه ص 8 و نفحات الانس جامی ص 6 و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
اقامت نماینده به جائی. (آنندراج). متمکن و ساکن و مقیم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعرض شود، پیش آینده و سائل. (آنندراج) (غیاث). پیش آینده و درپی شونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). پیش آینده و طلب کننده. (از اقرب الموارد) : گفتم عمل پادشاه ای برادر دو طرف دارد امید و بیم یعنی امیدنان و بیم جان و خلاف رای خردمندان باشد بدان امید متعرض این بیم شدن. (گلستان، کلیات چ مظاهر مصفا ص 22) ، مخالف و مزاحم و مانع و آن که سبب می شود زحمت و اذیت را و مانع از پیشرفت کار می گردد. (ناظم الاطباء) : این مرد راکه دعوی پیغامبری می کند، هیچ متعرض مباش. (مجمل التواریخ و القصص، ص 252). متعرضان مملکت و متمردان دولت سر در گریبان عزلت کشیدند. (سندبادنامه ص 9). و رجوع به تعرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
شترگر و خارش دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
سخت و دشوار گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آزرده و مشوش و حیران. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعرز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
مشوش و نامعلوم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
بنای کج. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بنای ناراست و پله دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
در تازیان درآینده و مانا به ایشان شونده و تازی غیرخالص و غیربیابانی شونده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خویشتن را به عرب مانند کننده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَجْ جِ)
متکبر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متکبر و خودبین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعجس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَبْ بِ)
ترش روی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعبس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فانی و زایل و ساقط. ج، متاعیس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تعس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَکْ کِ)
به رفتار مار رونده. (آنندراج). خزنده مانند مار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَرْ رِ)
خود را پاس دارنده. (آنندراج). آگاه و هوشیار و خبردار و عاقبت اندیش و دوراندیش. (ناظم الاطباء) ، پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحرس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سوده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرس شود، فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). متعرض شونده کسی را به شر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَرْ رِ)
کسی که بر بدن خود گیاه ورس مالیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تورس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَرْ رِ)
پرهیز کننده از چیزی و چیزی پاک و نفیس خورنده. (آنندراج). کسی که نخورد و نیاشامد مگر پاک و خوشبوی را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، مرد ریزه کار و پسندیده کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، مختار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به تطرس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعرش
تصویر متعرش
پاینده استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعرص
تصویر متعرص
ماندگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعرض
تصویر متعرض
کسی که بدیگری اعتراض یا دست درازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
شناختخواه، جست و جو گر طلب کننده چیزی به جهت شناختن آن، جستجو کننده گم شده، سالک که باول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور وسایط و روابط باز شناسد، جمع متعرفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعسر
تصویر متعسر
سخت و دشوار و مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرس
تصویر متفرس
نشانه دان، سوار کار نما
فرهنگ لغت هوشیار
تازی نما تازی مانند تازیگونه خود را به عرب مانند کننده جمع متعربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرس
تصویر متجرس
سخن گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعرب
تصویر متعرب
((مُ تَ عَ رِّ))
خود را به عرب مانند کننده، مفرد متعربین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعرض
تصویر متعرض
((مُ تَ عَ رِّ))
اقدام کننده به کاری، اعتراض کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعرف
تصویر متعرف
((مُ تَ عَ رِّ))
طلب کننده چیزی به جهت شناختن آن، جستجو کننده گم شده، سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور و وسایط و روابط باز شناسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعسر
تصویر متعسر
((مُ تَ عَ سِّ))
سخت، دشوار
فرهنگ فارسی معین