جدول جو
جدول جو

معنی متعثکل - جستجوی لغت در جدول جو

متعثکل
(مُ تَ عَ کِ / کَ)
خرمابن که بسیار خوشه گردد. (آنندراج). نعت است از تعثکل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمثل
تصویر متمثل
مثل آورنده، شبیه، مانند، آنچه به تصویر درآمده، متصور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعال
تصویر متعال
بلندمرتبه، از صفات باری تعالی. در اصل متعالی بوده، یای آن در وصف خداوند حذف گردیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعثر
تصویر متعثر
ویژگی کسی که پایش بلغزد و در حال زمین خوردن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوکل
تصویر متوکل
کسی که به خدا توکل کند، توکل کننده، باتوکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همانند، مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه، نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعادل
تصویر متعادل
برابر، ترازمند، ویژگی کسی یا چیزی که حالت طبیعی دارد، بدون افراط وتفریط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعامل
تصویر متعامل
کسی که با دیگری خرید و فروش و معامله می کند، یک طرف معامله
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کِ)
سرنگون و برگردنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاکس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ هَِ)
بازایستاده از چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که بازداشته نشود از چیزی که خواهد و اراده کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
داد وستدکننده. و رجوع به تعامل شود، قبول کننده معامله. طرف مقابل معامله. پذیرندۀ معامله
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
با هم پیکار آورنده و حجت کننده و با هم نازنده وفخرکننده. (آنندراج). ستیزه کننده با هم در مفاخرت و با هم خصومت کننده و نازنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاکظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَکْ کِ)
خورنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خورده و خورده شده. (ناظم الاطباء) ، شمشیر درخشنده. (آنندراج). شمشیر درخشان و تابان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظِ)
سگان که در پی ماده بر زبر یکدیگر روند. (آنندراج) (از منتهی الارب). سگان در پی ماده بر زیر یکدیگر رونده از گشنی. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به تعاظل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
از همدیگر گوشه گیرنده و یکسو و دور شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دور و رحلت کرده وبه یک سو شده و عزلت گزیده و گوشه گرفته و برگشته یکی از دیگری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعازل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
برابر یکدیگر. (ناظم الاطباء). هم وزن. هم سنگ تراز و برابر شده. و رجوع به تعادل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
پیکار کننده و خصومت نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستیزه جو و جنگجو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهاکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ لِ)
زشت حال و لاغر و نزار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لاغر و نزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعثلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ کِ لَ / کَ لَ)
بسیارخوشه. یقال: عذق متعثکل و نخله متعثکله و کذلک عذق متعثکل و نخله متعثکله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
موافقت کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مناسب و موافق و پسند شده یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاکل شود
لغت نامه دهخدا
(بَذْ وْ)
بسیارخوشه گردیدن عذق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیارخوشه گردیدن عذق یعنی خرمابن با بار. (ناظم الاطباء). عذق متعثکل و معثکل و نخله متعثکله، نعت است از آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ کِ)
منگوله دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هودج معثکل، هودج زینت شده از پشم و جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به عثکله و عثکوله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
بر یکدیگر اعتماد کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باور کننده و اعتماد کننده بر یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
جنگ لگد کننده با یکدیگر. (آنندراج). بر یکدیگر لگد زنندۀ در جنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراکل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همریخت همچهر موافقت کننده، چیزی که مانند و موافق چیزی دیگر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعادل
تصویر متعادل
برابر، هم وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعامل
تصویر متعامل
سوداگر داد و ستد کننده معامله کننده داد و ستد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعازل
تصویر متعازل
از همگریز از هم دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
((مُ تَ کِ))
موافقت کننده، چیزی که مانند و موافق چیزی دیگر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعامل
تصویر متعامل
((مُ تَ مِ))
معامله کننده، داد و ستد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعادل
تصویر متعادل
((مُ تَ دِ))
دارای تعادل، دارای اعتدال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعال
تصویر متعال
والا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعادل
تصویر متعادل
ترازمند
فرهنگ واژه فارسی سره
هم سنگ، هم وزن، برابر، ترازمند، تعادل دار، دارای تعادل، دارای اعتدال، میانه رو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همانند، شبیه، هم شکل، متشاکله
فرهنگ واژه مترادف متضاد