جدول جو
جدول جو

معنی متعاقب - جستجوی لغت در جدول جو

متعاقب
پی در پی
متعاقب: پس از، در پی
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
فرهنگ فارسی عمید
متعاقب
پس از، در پی
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
فرهنگ فارسی عمید
متعاقب
(مُ تَ قِ)
از پی همدیگر دونده و از پس دونده. (غیاث) (آنندراج). در پی و متوالی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پی در پی، از همه عقب تر و آخرتر. (ناظم الاطباء).
- متعاقب هم، ازپس هم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متعاقب
از پی آمده، عقب، دنباله
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
فرهنگ لغت هوشیار
متعاقب
((مُ تَ قِ))
از پی هم آینده
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
فرهنگ فارسی معین
متعاقب
به دنبال، در پی
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
فرهنگ واژه فارسی سره
متعاقب
دنبال، دنباله، عقب، درپی، درتعقیب، پیرو، پشت سرهم، پی درپی، متوالی، به دنبال هم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعاقب
تصویر تعاقب
عقب هم رفتن، از پی هم آمدن، دنبال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عقاب کننده، عذاب دهنده، دنبال کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعقب
تصویر متعقب
دنبال کننده، تعقیب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عقاب شده، شکنجه شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُقِ)
در پی کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). پیروی کننده و پس کسی درآینده. (ناظم الاطباء) ، عقوبت و عذاب کننده. (غیاث) (آنندراج). شکنجه کننده و عذاب کننده. (ناظم الاطباء) ، آن که با دیگری کاری را با نوبت می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
مشغول به طعنه و ملامت و سرزنش یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَقْ قِ)
مؤاخذه کننده کسی را بر گناهی، دوباره پرسنده خبر را جهت شک، در تنگی یابنده پایان رای خود را، شکوخه خواهنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیروی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از پس یکدیگر درآمدن. (زوزنی) (از دهار) (از آنندراج) : لایتعاقب علیه اللیل و النهار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). تعاقب هر دو (شب و روز) بر فانی گردانیدن جان.... مصروف است. (کلیله و دمنه)، در پس گریخته دویدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
همدیگر را ملامت کننده و خشم نماینده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعاتب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
همدیگر عهد و پیمان نماینده. (آنندراج). معاهد و هم عهد و هم پیمان و هم شرط. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاقد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
یکدیگر را مبارات کننده در کشتن شتر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم پی زنندۀ ستور جهت آزمایش پی زنی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعاقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
پیروی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاقم شود، بطور نوبت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نزدیک به هم و پیوسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابیاتهم متساقبه، یعنی همدیگر نزدیک اند. (منتهی الارب). و رجوع به تساقب شود
لغت نامه دهخدا
(نِ پَ رُ تَ)
به دنبال. در پی. و رجوع به تعاقب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
دو امری هستند که هر یک به دنبال یکدیگر وارد محلی شوند مانند صور متوارد بر هیولای اجسام که متعاقب اند. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی). تثنیۀ متعاقب. و رجوع به متعاقب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعاقد
تصویر متعاقد
با همدیگر عهد و پیمان نماینده، هم شرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاقب
تصویر تعاقب
پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
عذاب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقبا
تصویر متعاقبا
در پی پیرو درپی پیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقبین
تصویر متعاقبین
جمع متعاقب، دما دم ها، سپس، روان
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه متعاقب، دو امری هستند که هر یک بدنبال یکدیگر وارد محلی شوند مانند صور متوارد بر هیولای اجسام که متعاقب اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقد
تصویر متعاقد
((مُ تَ قِ))
آن که پیمان می بندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاقباً
تصویر متعاقباً
((مَُ تَ قَ بَ نْ))
به زودی، پس از این، پیرو (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاقب
تصویر تعاقب
((تَ قُ))
از پی هم آمدن، کسی را دنبال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاقب
تصویر معاقب
((مُ قِ))
عذاب کننده، پیگیر، دنبال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاقبا
تصویر متعاقبا
پس از این
فرهنگ واژه فارسی سره
استمرارپیرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیگیری، تعقیب
دیکشنری اردو به فارسی