جدول جو
جدول جو

معنی متع - جستجوی لغت در جدول جو

متع(سَ دَ لَ)
ربودن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ربودن و بردن چیزی را. (ناظم الاطباء) ، برآمدن روز و دراز شدن آن پیش از زوال. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روز دور برآمدن. (زوزنی). به پایان رسیدن چاشت و هوعندالضحی الاکبر. یابرآمدن و بلند شدن روز و به نهایت رسیدن بلندی آن. متوع مثله. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دروغ گفتن کسی را. متع مثله. (ناظم الاطباء) ، بلند شدن سراب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درشت ومحکم گردیدن رسن، نیک سخت و تند و سرخ گردیدن نبیذ. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیکو و زیرک شدن مردم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، منفعت گرفتن به چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برخورداری گرفتن، (زوزنی). چربیدن به وزن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متع(مِ تَ / مُ تَ)
جمع واژۀ متعه و متعه. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متی
تصویر متی
(پسرانه)
نام پدر یونس (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متاع
تصویر متاع
آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعظ
تصویر متعظ
کسی که پند و موعظه را قبول می کند، پندپذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مته
تصویر مته
ابزاری که نجار با آن چوب و تخته را سوراخ می کند، پرما، ماهه، بهرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متد
تصویر متد
قاعده، روش، رویه، اسلوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمتع
تصویر تمتع
برخورداری یافتن، برخوردار شدن، حظ و بهره بردن، بهره مند شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعب
تصویر متعب
دچار رنج و تعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعه
تصویر متعه
صیغه، نکاح موقت، زنی که برای مدت محدود و معیّن به عقد ازدواج مرد درآید، زن غیر دائمی، زن موقتی، متعه، در دستور زبان علوم ادبی هیئت و شکلی که با کم و زیاد کردن حروف یا تغییر حرکات به فعل داده شود مثلاً صیغۀ مفرد، صیغۀ تثنیه، صیغۀ جمع، در فقه و حقوق عبارتی که هنگام معامله و خرید و فروش و عقد نکاح بر زبان جاری می کنند و دلیل بر رضای طرفین است، نوع، هیئت، اصل، ریخت، شکل، عنوان
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
ربودن چیزی را. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برخورداری گرفتن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). برخورداری یافتن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منفعت گرفتن. (غیاث اللغات). نفع بردن از چیزی به زمان دراز. (از اقرب الموارد). گوارا زندگی کردن با مال کسی و لذت بردن از آن. (از اقرب الموارد). برخورداری و بهره و سود و خوش آیندگی. (ناظم الاطباء). با لفظ یافتن و دیدن و گرفتن و بردن و برداشتن و داشتن از چیزی مستعمل است. (آنندراج). و در بهار عجم نوشته که تمتع بلفظ دیدن و بردن و برداشتن مستعمل است. (غیاث اللغات) :
چه مایه کرده بر آن روی لونه گوناگون
به آنکه چشم تمتع کنم به رویش باز.
قریع.
و انواع تمتع و برخورداری برآن پیوست. (کلیله و دمنه). و انواع تمتع و برخورداری از مواسم جوانی و ثمرات ملک و دولت ارزانی دارد. (کلیله و دمنه). آمرزش براطلاق مستحکم شود. آنجا که جهانی از تمتعآب و نان...محروم مانده باشد. (کلیله و دمنه).
گر تمتع نباشد از زر و سیم
چه زر و سیم و چه سفال و حجر.
ابن یمین.
رجوع به دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
، عمره با حج آوردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به عمره حج کردن حاجی یعنی عمره را با حج آوردن. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). جمع بین افعال حج و عمره در ماههای حج در یکسال بی آنکه با اهل خود مباشرت کند. (از تعریفات جرجانی) (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به حج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
متعبه. جای تعب و رنج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
مانده گرداننده. (آنندراج). کسی که مانده و خسته می گرداند. (ناظم الاطباء) ، زحمت کش و محنت طلب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آکننده و پرکننده آوند، استخوان پیوند گرفتۀ بازشکسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خداوند ستور مانده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ / مِ عَ)
برخورداری، اسم است تمتع را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط).
- متعهالحج، یعنی هر کس پس از اعمال حج و پایان طواف خانه کعبه می تواند از آنچه که هنگام احرام بستن بر او حرام شده تمتع برگیرد. (ترجمه مفاتیح العلوم چ بنیاد فرهنگ ص 23). با حج عمره آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حج شود.
- نکاح متعه، آن است که مرد برای مدتی معلوم و با مهری اندک با زنی ازدواج کند، در این صورت پس از پایان مدت تعیین شده این ازدواج بدون طلاق باطل میشود. (از ترجمه مفاتیح العلوم چ بنیاد فرهنگ ص 23). حلیت متعه نزد شیعه و عامه از امور مسلمه و بر اصل جواز آن کتاب و اخبار متواتره از عامه و خاصه دلالت می نماید.ولی عامه ادعای نسخ آن را می نمایند و دلیل قاطعی برمدعای خود اقامه ننموده اند. (شرح تبصرۀ علامه چ دانشگاه ج 2 ص 348). در متعه ایجاب و قبول از اهل ایجاب و قبول و ذکر مهر شرط می باشد و چاره ای نیست در متعه از مدت معین و نیز اگر مهر ذکر نشود باطل می باشد. (از ترجمه و شرح تبصرۀ علامه). نکاح متعه مباح است درشریعت اسلام و آن عقد بستن بر زنی مدتی معلوم به مهری معلوم و لابد بود از این دو شرط که بدین هر دو متمیز شود از نکاح دوام و اگر عقد متعه بندند و اجل را ذکر نکنند آن تزویج دایم بود واگر اجل بگوید و مهر بنگوید عقد درست نبود. اما آنچه جز این دو شرط بود مستحب است ذکرش بکردن، نه آن که از شرایط واجب است. (ازالنهایۀ شیخ طوسی ج 2 ص 332). متعه یا نکاح منقطع در مذهب شیعۀ اثناعشریه باید مدت و مهر معلوم باشد و صیغۀ آن ’متعت نفسی...’ است. شافعی و مالکی گویندنکاح متعه و موقت در صدر اسلام روا بود و لکن اکنون روا نیست. (از فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی ص 562).
- متعهالطلاق، آنچه بعد طلاق زن را دهند از جامه و نفقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از ترجمه مفاتیح العلوم چ بنیاد فرهنگ ص 23).
- متعهالنکاح، زنی را به نکاح درآوردن جهت تمتع چند روز. (منتهی الارب). به نکاح آوردن زن را چند روز جهت تمتع و برخورداری. (ناظم الاطباء).
،
{{اسم}} قوت روزگذار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، توشۀ بسنده و توشۀ اندک.ج، متع (م ت / م ت ) ، دلو و مشک، رسن دلو، شکار و طعام که بدان برخورداری یابند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ /عِ)
از متعه عربی، صیغه و نکاح موقتی ضد عقدی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به متعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
مانده گردیده. (از منتهی الارب). مانده و عاجز و خسته. (ناظم الاطباء) :
دل را نکرد باید مغرور
تن رانداشت باید متعب.
مسعودسعد.
- بعیر متعب، شتری که یکی از استخوانهای دست و یا پایش شکسته باشد و آن را بسته باشند لیکن آن شتر در حال درد و رنج کشیدن باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ عِ)
از ’وع ظ’، پذیرنده. (آنندراج). پند گرفته و کسی که پند و نصیحت قبول می کند به سخنان دلپذیر. (ناظم الاطباء) : ایشان متعظ نشدند و متنبه نگشتند. (تاریخ قم ص 254).
- واعظ غیرمتعظ، پنددهنده ای که خود پند نپذیرفته باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اتعاظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
از ’ت ع س’، هلاک گرداننده و گوینده اتعسه اﷲ، یعنی هلاک گرداند اورا خدا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هلاک سازندۀ کسی، از صفات خداوند تعالی میباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اتعاس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعب
تصویر متعب
رنج، رنجگاه جای رنج تعب رنج، جای تعب محل رنج جمع متاعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعه
تصویر متعه
صیغه و نکاح موقتی ضد عقدی
فرهنگ لغت هوشیار
فراخزیستی، لنگر انداختن و کنگر خوردن ماندن با خوشی فراخزی، گیاه به اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتع
تصویر بتع
می انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
پند نیوش پند پذیر آنکه نصیحت پذیرد پندپذیر جمع متعظین. یا واعظ غیر متعظ. آنکه دیگران در پند دهد و خود بدان عمل نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمتع
تصویر تمتع
برخورداری گرفتن، منفعت گرفتن، نفع بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمتع
تصویر تمتع
((تَ مَ تُّ))
برخوردار شدن، بهره مند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعب
تصویر متعب
((مَ عَ))
تعب، رنج، جای تعب، محل رنج، جمع متاعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعظ
تصویر متعظ
((مُ تَّ عِ))
پند پذیرنده، کسی که پند و موعظه را بپذیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعه
تصویر متعه
((مُ عِ))
آن چه که از آن برخوردار شود، زنی که برای تمتع به مدت معینی صیغه شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متن
تصویر متن
نویسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متر
تصویر متر
گز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمنزار
فرهنگ واژه فارسی سره
استفاده، برخورداری، بهره وری، بهره مندی، تلذذ، برخوردار شدن، بهره بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پندپذیر، موعظه پذیر، پندنیوش، حرف شنو، نصیحت شنو
متضاد: پندناپذیر، غیرمتعظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صیغه، نکاح موقت
متضاد: ازدواج
فرهنگ واژه مترادف متضاد