پاک و خوشبودار کرده شده. (غیاث) (آنندراج). خوشبوشده و معطرشده و پاکیزه شده. ج، مطیبون. (ناظم الاطباء). - ثوب مطیب، جامۀ خوش بوی کرده. (مهذب الاسماء). - مطیب کردن، خوشبوی کردن: ندانم به گلابش مطیب کرده بود یا قطره ای چند از گل رویش در آن چکیده. (گلستان)
پاک و خوشبودار کرده شده. (غیاث) (آنندراج). خوشبوشده و معطرشده و پاکیزه شده. ج، مطیبون. (ناظم الاطباء). - ثوب مطیب، جامۀ خوش بوی کرده. (مهذب الاسماء). - مطیب کردن، خوشبوی کردن: ندانم به گلابش مطیب کرده بود یا قطره ای چند از گل رویش در آن چکیده. (گلستان)
خود را خوشبوی کردن. (تاج المصادر بیهقی). خویشتن را خوشبوی کردن. (زوزنی). آلودن خود را به بوی خوش و خود را خوشبوی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوشبودار کردن و خوشبودار شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
خود را خوشبوی کردن. (تاج المصادر بیهقی). خویشتن را خوشبوی کردن. (زوزنی). آلودن خود را به بوی خوش و خود را خوشبوی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوشبودار کردن و خوشبودار شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
علم طب خواننده و برکاردارنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). علم طب خواننده و بکار برندۀ علم طب. (ناظم الاطباء). پزشک. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : راجعوا حارث بن کلده فانه رجل متطبب. (حدیث نبوی) ، آن که طبابت کند و طب نیکو نداند. آن که بکار علاج پردازد و پزشکی نیک نداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و همچنین برقی گوید که سرای فضلویه متطبب در آن از سرای فرعون بوده است. (تاریخ قم ص 81). مرگ در این روزگار داروی آلام ماست چون نشناسد کسی از متطبب طبیب. وثوق الدوله
علم طب خواننده و برکاردارنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). علم طب خواننده و بکار برندۀ علم طب. (ناظم الاطباء). پزشک. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : راجعوا حارث بن کلده فانه رجل متطبب. (حدیث نبوی) ، آن که طبابت کند و طب نیکو نداند. آن که بکار علاج پردازد و پزشکی نیک نداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و همچنین برقی گوید که سرای فضلویه متطبب در آن از سرای فرعون بوده است. (تاریخ قم ص 81). مرگ در این روزگار داروی آلام ماست چون نشناسد کسی از متطبب طبیب. وثوق الدوله
طرب آورنده و شادمان کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از روی شعف یا رنج و الم به چالاکی می جنبد و کسی که شادمانی میکند. (ناظم الاطباء) ، سرودگوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطرب شود
طرب آورنده و شادمان کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از روی شعف یا رنج و الم به چالاکی می جنبد و کسی که شادمانی میکند. (ناظم الاطباء) ، سرودگوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطرب شود
ناقه که پیر و کلانسال گردد. (آنندراج). ماده شتر کلانسال. (ناظم الاطباء) ، کسی که گیاه را از بیخ بر میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنیب شود
ناقه که پیر و کلانسال گردد. (آنندراج). ماده شتر کلانسال. (ناظم الاطباء) ، کسی که گیاه را از بیخ بر میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنیب شود
پزشک نما، دانشجوی پزشکی کسی که علم طب آموخته و در آن ماهر نشده طبیب نما: کس نشناسد کنون از متطبب طبیب، پزشکان قدیم امثال ابن سینا برای تواضع از خود بدین کلمه تعبیر آورده اند جمع متطببین. توضیح متطبب یعنی کثیر العلم و العمل فی الطب فی الحدیث النبوی: راجعو احارث بن کلده فانه رجل متطبب. پیغمبر او را مدح نمود نه ذم چنانکه ظاهر مدلول باب تفعل است که بخود بستن بیجا باشد
پزشک نما، دانشجوی پزشکی کسی که علم طب آموخته و در آن ماهر نشده طبیب نما: کس نشناسد کنون از متطبب طبیب، پزشکان قدیم امثال ابن سینا برای تواضع از خود بدین کلمه تعبیر آورده اند جمع متطببین. توضیح متطبب یعنی کثیر العلم و العمل فی الطب فی الحدیث النبوی: راجعو احارث بن کلده فانه رجل متطبب. پیغمبر او را مدح نمود نه ذم چنانکه ظاهر مدلول باب تفعل است که بخود بستن بیجا باشد