جدول جو
جدول جو

معنی متطیب - جستجوی لغت در جدول جو

متطیب
(مُ تَ طَیْ یِ)
آلوده به بوی خوش. (آنندراج). ببوی خوش آلوده و بوی خوش مالیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطیب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطیب
تصویر مطیب
(پسرانه)
معطرکننده، خوشبوکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مطیب
تصویر مطیب
پاکیزه و خوش بوشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطیب
تصویر تطیب
خود را خوش بو ساختن، عطر زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متطبب
تصویر متطبب
کسی که علم طب خوانده و به امر طبابت مشغول باشد، طبیب، آنکه ادعای طبیب بودن می کند ولی در آن کار ماهر نیست
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ طَیْ یِ)
فال گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که به فال بد می نگرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَیْ یَ)
پاک و خوشبودار کرده شده. (غیاث) (آنندراج). خوشبوشده و معطرشده و پاکیزه شده. ج، مطیبون. (ناظم الاطباء).
- ثوب مطیب، جامۀ خوش بوی کرده. (مهذب الاسماء).
- مطیب کردن، خوشبوی کردن: ندانم به گلابش مطیب کرده بود یا قطره ای چند از گل رویش در آن چکیده. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَیْ یِ)
بوی خوش دهنده و پاک شونده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
خود را خوشبوی کردن. (تاج المصادر بیهقی). خویشتن را خوشبوی کردن. (زوزنی). آلودن خود را به بوی خوش و خود را خوشبوی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوشبودار کردن و خوشبودار شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استطابه. رجوع به استطابه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَلْلِ)
پیاپی جوینده یا جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متجسس و آن که تجسس و تفحص می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَیْ یِ)
به زشتی آلوده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آلوده و ملوث و ناپاک و چرکین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطیخ شود
لغت نامه دهخدا
(ُ تَ طَیْ یِ)
آلوده به گل. (آنندراج). آلوده شدۀ به گل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَبْ بِ)
علم طب خواننده و برکاردارنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). علم طب خواننده و بکار برندۀ علم طب. (ناظم الاطباء). پزشک. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : راجعوا حارث بن کلده فانه رجل متطبب. (حدیث نبوی) ، آن که طبابت کند و طب نیکو نداند. آن که بکار علاج پردازد و پزشکی نیک نداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و همچنین برقی گوید که سرای فضلویه متطبب در آن از سرای فرعون بوده است. (تاریخ قم ص 81).
مرگ در این روزگار داروی آلام ماست
چون نشناسد کسی از متطبب طبیب.
وثوق الدوله
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَرْ رِ)
طرب آورنده و شادمان کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از روی شعف یا رنج و الم به چالاکی می جنبد و کسی که شادمانی میکند. (ناظم الاطباء) ، سرودگوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَیْ یِ)
عیب کننده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ملامت کننده و متهم سازنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعیب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَیْیِ)
غایب و ناپدید. (ناظم الاطباء). ناپیدا گردنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَنَیْ یِ)
ناقه که پیر و کلانسال گردد. (آنندراج). ماده شتر کلانسال. (ناظم الاطباء) ، کسی که گیاه را از بیخ بر میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنیب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَیْ یَ)
نام پسر نبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم. (منتهی الارب). یکی از پسران پیغمبر اسلام. (آنندراج) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تطیب
تصویر تطیب
خوشبویی بویگی، پاکیزگی عطر زدنخود را خوشبو کردن بوی خوش زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیب
تصویر مستطیب
پاکیزه شونده پاک گردنده، پاک منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطیب
تصویر مطیب
خوشبو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغیب
تصویر متغیب
ناپیدا گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
پزشک نما، دانشجوی پزشکی کسی که علم طب آموخته و در آن ماهر نشده طبیب نما: کس نشناسد کنون از متطبب طبیب، پزشکان قدیم امثال ابن سینا برای تواضع از خود بدین کلمه تعبیر آورده اند جمع متطببین. توضیح متطبب یعنی کثیر العلم و العمل فی الطب فی الحدیث النبوی: راجعو احارث بن کلده فانه رجل متطبب. پیغمبر او را مدح نمود نه ذم چنانکه ظاهر مدلول باب تفعل است که بخود بستن بیجا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطرب
تصویر متطرب
شادمان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیب
تصویر مستطیب
((مُ طَ))
پاکیزه شونده، پاک گردنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطیب
تصویر تطیب
((تَ طَ یُّ))
عطر زدن، خود را خوشبو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطیب
تصویر مطیب
((مُ طَ یَّ))
معطر شده
فرهنگ فارسی معین