جدول جو
جدول جو

معنی متصنع - جستجوی لغت در جدول جو

متصنع
کسی که صنایع ادبی را به تکلف در آثار خود به کار می برد، مصنوعی
تصویری از متصنع
تصویر متصنع
فرهنگ فارسی عمید
متصنع
خود آرا، دلسوز نما، هنرمند نما خویشتن آراینده، بتکلف نیکو سیرتی نماینده، آنکه صنعتی و هنری را بخود ببندد جمع متصنعین
فرهنگ لغت هوشیار
متصنع
((مُ تَ صَ نِّ))
خویشتن آراینده، به تکلف نیکو سیرتی نماینده، آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد، جمع متصنعین
تصویری از متصنع
تصویر متصنع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متصدع
تصویر متصدع
دردسریابنده، مصدع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصنع
تصویر تصنع
خودآرایی کردن، خود را به حالتی متکلفانه وانمود کردن، ظاهرسازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصنع
تصویر مصنع
جایی که آب باران در آن جمع شود مانند حوض، آب گیر، آب انبار، کارگاه، کارخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصمع
تصویر متصمع
خون آلود
فرهنگ لغت هوشیار
درد سر دهنده این واژه را به جای (مصدع) به کار می برند که نا رواست، پراکنیده، شکافته دردسر یابنده، دردسر دهنده زحمت دهنده: مزاحم: بسبب آنکه چندین دفعه اراده بود که خود بعزم ملاقات متصدع خدمت شده... توضیح این لفظ (را) بجای مصدع بکسر دال که بمعنی دردسر دهنده است آوردن خطاست چنانچه بعضی در انشا نویسند که متصدع خدمت میشوم. درین صورت مصدع باید نوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصنع
تصویر تصنع
آراستن خویش، خود آرایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کار گاه، ده، کلات، کاخ، آبگیر شمر شمرهای او چون چراغ بهشت (فردوسی) محلی که آب باران در آن جمع شود جای گرد آمدن آب باران آبگیر: عرضگاه دشت موقف عرض جناتست از آنک مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند. (خاقانی)، ده قریه، قلعه، کارخانه کارگاه، جمع مصانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصنعین
تصویر متصنعین
جمع متصنع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصنع
تصویر تصنع
((تَ صَ نُّ))
حالتی را به طور ساختگی به خود گرفتن، ظاهرسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصنع
تصویر مصنع
((مَ نَ))
جای گرد آمدن باران، آبگیر، ده، قریه، کارخانه، کارگاه، جمع مصانع
فرهنگ فارسی معین