جدول جو
جدول جو

معنی متصنع

متصنع((مُ تَ صَ نِّ))
خویشتن آراینده، به تکلف نیکو سیرتی نماینده، آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد، جمع متصنعین
تصویری از متصنع
تصویر متصنع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متصنع

متصنع

متصنع
خود آرا، دلسوز نما، هنرمند نما خویشتن آراینده، بتکلف نیکو سیرتی نماینده، آنکه صنعتی و هنری را بخود ببندد جمع متصنعین
فرهنگ لغت هوشیار

متصنع

متصنع
کسی که صنایع ادبی را به تکلف در آثار خود به کار می برد، مصنوعی
متصنع
فرهنگ فارسی عمید

متصنع

متصنع
خویشتن را آراینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته و زینت کرده شده. (ناظم الاطباء) ، ساخته. برخاسته. ساختگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به تکلف نیکوسیرتی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف نیکوسیرتی میکند. کسی که می نمایاند هنر و صفت خویش را. (ناظم الاطباء) ، پریشان خاطری که می گذرد از خوشی، آن که حرف می زند و کار می کند نه ازروی میل و رضا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

متصدع

متصدع
درد سر دهنده این واژه را به جای (مصدع) به کار می برند که نا رواست، پراکنیده، شکافته دردسر یابنده، دردسر دهنده زحمت دهنده: مزاحم: بسبب آنکه چندین دفعه اراده بود که خود بعزم ملاقات متصدع خدمت شده... توضیح این لفظ (را) بجای مصدع بکسر دال که بمعنی دردسر دهنده است آوردن خطاست چنانچه بعضی در انشا نویسند که متصدع خدمت میشوم. درین صورت مصدع باید نوشت
فرهنگ لغت هوشیار

متصدع

متصدع
دردسر یابنده. (غیاث) (آنندراج). و این لفظ را به جای مُصَدِّع که به معنی دردسر دهنده است آوردن خطا است چنانکه بعضی در انشاء نویسند که متصدع خدمت می شوم در این صورت مصدع باید نوشت. (از غیاث) (آنندراج). دردسردهنده. زحمت دهنده. مزاحم: به سبب آن که چندین دفعه اراده بود که خود به عزم ملاقات متصدع خدمت شده. (مجمل التواریخ گلستانه، از فرهنگ فارسی) ، متفرق و پریشان گردنده. (آنندراج). متفرق و پریشان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متفرق و شکافته. (آنندراج). شکافته و دریده و جدا شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصدع شود، مبرم وتقاضاکننده، دل آزار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

متصتع

متصتع
دودله در کاری. (آنندراج). متردد و دودله، کسی که می آید و می رود، تنها آینده بدون چیزی. (ناظم الاطباء). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصتع شود
لغت نامه دهخدا

متشنع

متشنع
بر اسب سوار شونده. (آنندراج) سوار شدۀ بر اسب. (ناظم الاطباء) ، سلاح درپوشنده. (آنندراج). سلاح پوشیده و آمادۀ جنگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشنع شود
لغت نامه دهخدا