بر بستر افتنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتاده. و بی آرام در بستر افتاده. (ناظم الاطباء) ، خمان و چمان رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بطور گستاخی و شوخی و خمان وچمان میرود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهالک شود
بر بستر افتنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتاده. و بی آرام در بستر افتاده. (ناظم الاطباء) ، خمان و چمان رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بطور گستاخی و شوخی و خمان وچمان میرود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهالک شود
متفرق و پراکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متفرق شده و جدا شده و پراکنده شده و صف شکسته و زایل شده. (ناظم الاطباء) ، بددل. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسان و هراسان و سست دل. (ناظم الاطباء) ، خوار و ذلیل. فروتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصعصع شود، دلتنگ. کسی که برطرف می کند دوستی را، بدبخت، کسی که زمانه وی را پراکنده کرده است. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
متفرق و پراکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متفرق شده و جدا شده و پراکنده شده و صف شکسته و زایل شده. (ناظم الاطباء) ، بددل. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسان و هراسان و سست دل. (ناظم الاطباء) ، خوار و ذلیل. فروتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصعصع شود، دلتنگ. کسی که برطرف می کند دوستی را، بدبخت، کسی که زمانه وی را پراکنده کرده است. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
غلطنده از گرسنگی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می جنبد و در می غلطد. (ناظم الاطباء). رجوع به تلعلع شود، عسل متلعلع، عسل که دراز شود وقت برداشتن. (منتهی الارب). انگبین که دراز شود وقت برداشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انگبین بسته و منجمد و انگبین که در برداشتن دراز گردد. (ناظم الاطباء)
غلطنده از گرسنگی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می جنبد و در می غلطد. (ناظم الاطباء). رجوع به تلعلع شود، عسل متلعلع، عسل که دراز شود وقت برداشتن. (منتهی الارب). انگبین که دراز شود وقت برداشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انگبین بسته و منجمد و انگبین که در برداشتن دراز گردد. (ناظم الاطباء)
خویش از آن آویخته شده، مربوط. در آویزنده بچیزی، مرتبط متصل: ... حصول غرض هر دو صنف بوسیله این فضیلت متعلق بود، وابسته مربوط، خویشاوند خویش: متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت بروزگار او پندش دادند و بندش نهادند سودی نکرد، جمع متعلقین
خویش از آن آویخته شده، مربوط. در آویزنده بچیزی، مرتبط متصل: ... حصول غرض هر دو صنف بوسیله این فضیلت متعلق بود، وابسته مربوط، خویشاوند خویش: متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت بروزگار او پندش دادند و بندش نهادند سودی نکرد، جمع متعلقین
جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین
جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین