جدول جو
جدول جو

معنی متصدی - جستجوی لغت در جدول جو

متصدی
کسی که عهده دار کار و شغلی است، مسئول
تصویری از متصدی
تصویر متصدی
فرهنگ فارسی عمید
متصدی
کسی که مباشر کار و شغلی است
تصویری از متصدی
تصویر متصدی
فرهنگ لغت هوشیار
متصدی
((مُ تَ صَ دّ))
کسی که مباشر کار و شغلی است
تصویری از متصدی
تصویر متصدی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعدی
تصویر متعدی
تعدی کننده، متجاوز، در دستور زبان علوم ادبی فعلی که برای کامل کردن معنی خود به مفعول نیاز دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصدر
تصویر متصدر
کسی که در صدر مجلس نشسته است، صدرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهدی
تصویر متهدی
راه برنده، راه یابنده، هدایت شده، راه یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصید
تصویر متصید
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، نخجیرگاه، صیدگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متادی
تصویر متادی
مهیا و آماده شده رسنده، رسا ننده رسنده و اصل، رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکدی
تصویر متکدی
گدائی کننده، حاجت خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعدی
تصویر متعدی
ستمگر و ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصید
تصویر متصید
شکار جوی، شکارگر شکار جوینده، شکار کننده بحیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغدی
تصویر متغدی
چاشت خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصدق
تصویر متصدق
صدقه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصدف
تصویر متصدف
رو برگردان رویگردان
فرهنگ لغت هوشیار
درد سر دهنده این واژه را به جای (مصدع) به کار می برند که نا رواست، پراکنیده، شکافته دردسر یابنده، دردسر دهنده زحمت دهنده: مزاحم: بسبب آنکه چندین دفعه اراده بود که خود بعزم ملاقات متصدع خدمت شده... توضیح این لفظ (را) بجای مصدع بکسر دال که بمعنی دردسر دهنده است آوردن خطاست چنانچه بعضی در انشا نویسند که متصدع خدمت میشوم. درین صورت مصدع باید نوشت
فرهنگ لغت هوشیار
بالا نشین در صدر مجلس نشیننده، صدر (پیشگاه) قرار گیرنده: در گاه رفیعش (به) صدر ملکی متصدر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصدد
تصویر متصدد
پیش آینده، مقابل و روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهدی
تصویر متهدی
سر به راه راه یابنده هدایت پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعدی
تصویر متعدی
((مُ تَ عَ دّ))
تجاوز کننده، ستمگر، فعلی که تنها با فاعل معنای کامل نداشته باشد و نیازمند به مفعول باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصید
تصویر متصید
((مُ تَ صَ یِّ))
شکار جوینده، شکار کننده به حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکدی
تصویر متکدی
((مُ تَ کَ دّ))
گدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متأدی
تصویر متأدی
((مُ تَ َء دِّ))
رسنده، واصل، رساننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکدی
تصویر متکدی
گدایی کننده، گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصدع
تصویر متصدع
دردسریابنده، مصدع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصید
تصویر متصید
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، شکارگیر، صیدگر، نخجیرزن، نخجیرگیر، نخجیرگان، صیدافکن، قانص، صیّاد، حابل، صیدبند، شکارگر، نخجیروال، نخجیرگر
شکارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصدی
تصویر تصدی
پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدی
تصویر تصدی
متعرض شدن، پیش آمدن، عهده دار کاری شدن، مبادرت به امری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصدی
تصویر تصدی
((تَ صَ دِّ))
عهده دار کاری شدن، مسؤلیت کاری را پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
به گردن گرفتن، بر گمارده شدن مباشر عمل و شغل یا اداره ای شدن بعهده گرفتن: ... در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی حرب او شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصدی دوربین
تصویر متصدی دوربین
دوربینگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصدی حرکت دوربین
تصویر متصدی حرکت دوربین
دوربین جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصدی برق
تصویر متصدی برق
شیدگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصدی برش
تصویر متصدی برش
برشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا متصدی
تصویر بلا متصدی
بی سرپرست بی مباشر، بی صاحب. بی سرپرست، بی مباشر
فرهنگ لغت هوشیار