جدول جو
جدول جو

معنی تصدی

تصدی((تَ صَ دِّ))
عهده دار کاری شدن، مسؤلیت کاری را پذیرفتن
تصویری از تصدی
تصویر تصدی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تصدی

تصدی

تصدی
متعرض شدن، پیش آمدن، عهده دار کاری شدن، مبادرت به امری کردن
تصدی
فرهنگ فارسی عمید

تصدی

تصدی
پیش آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). پیش باز آمدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پیش آمدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و چون خبر واقعۀ اوبه سلطان غیاث الدین رسید، تفکر و تحیر به احوال او تهدی کرد و عجز و ضعف تصدی نمود. (جهانگشای جوینی) ، تعرض نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعرض نمودن به چیزی و آن استشراف بر آن است تا ناظر بر آن چیز باشد. (از اقرب الموارد) ، سر به سوی کاری برداشتن. (از اقرب الموارد). تصدی کاری، مباشرت آن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

رصدی

رصدی
باژگیر، راهزن عالم هیئت رصد کننده راصد، راهدار محافظ راه، باجگیر
رصدی
فرهنگ لغت هوشیار