جدول جو
جدول جو

معنی متشکل - جستجوی لغت در جدول جو

متشکل
شکل گرفته، تشکیل شده، آنچه به شکل و صورت مخصوص درآمده باشد، شکل پذیر
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
فرهنگ فارسی عمید
متشکل(مُ تَ شَکْ کِ)
صورت گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشکل شود
لغت نامه دهخدا
متشکل(مُ تَ شَکْ کَ)
انگور به پختن در آمده و رسیده شده بعض آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انگور نیم رسیده. (ناظم الاطباء) ، صورت گرفته و ساخته شده و حاصل شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود، مأخوذ از تازی، تغییر صورت داده و خوشگل شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
متشکل
صورت گیرنده
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
فرهنگ لغت هوشیار
متشکل((مُ تَ شَ کِّ))
ساخته شده، صورت گرفته
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
فرهنگ فارسی معین
متشکل
شکل پذیر، صورت پذیر، سازمان یافته، شکل گرفته، تشکیل شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشکی
تصویر متشکی
شکایت کننده، گله کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشکر
تصویر متشکر
سپاس گزار، سپاسگزارم، ممنونم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همانند، مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه، نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوکل
تصویر متوکل
کسی که به خدا توکل کند، توکل کننده، باتوکل
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مِ کِ)
دهی از دهستان نشتاست که در شهرستان شهسوار واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَکْ کِ)
تکبرکننده و خود را بزرگ پندارنده و بردارنده. (آنندراج). متکبر و خودبین و گستاخ و مغرورو ناز کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَعْ عِ)
درافروخته و فروزان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَکْ کِ)
سپاسداری کننده. (آنندراج). سپاسدار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَکْ کِ)
گمان کننده. (آنندراج). شک دارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشکک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
چادر مشمل پوشنده و صاحب آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چادر روی لباس و به خصوص روی قبا پوشیده باشد. (ناظم الاطباء) ، پوشیده و پنهان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ هَِ)
آب روی رفته. تشهل ماء الوجه، رفتن آب روی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشهل شود، پژمرده سیما. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَکْ کِ)
کسی که پای خود را بر چیزی می نهد مانند آن که پای به روی بیل می گذارد تا آن را بزمین فروکند. (ناظم الاطباء). لگدزننده بر زمین تا بیل فرورود به زمین. (از منتهی الارب). و رجوع به ترکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
موافقت کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مناسب و موافق و پسند شده یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
کار مشتبه. (آنندراج) (از منتهی الارب). کار مشتبه و مشکل. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتکال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَکْ کِ)
تکیه کننده و اعتماد نماینده بر کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توکل شود، امیدوار به خداوند عالم جل شأنه در انجام کاری. (ناظم الاطباء).
- متوکلا علی زادالحجیج، تعبیر مثلی بی زاد و توشه در سفر حج و غیر آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به توکل شود.
- متوکلاً علی اﷲ، در حال واگذاشتن کار بخدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، اعتراف کننده به عجز خود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معترف به عجز و قصور رأی خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشعل
تصویر متشعل
افروخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکله
تصویر متشکله
متشکله در فارسی مونث متشکل کرپ پذیر مونث متشکل: صور متشکله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدکل
تصویر متدکل
خود بزرگ بین، بردارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکی
تصویر متشکی
گله و شکایت کنند، ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکک
تصویر متشکک
گمان برنده دو دل گشته گمان کننده شک کننده جمع متشککین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوکل
تصویر متوکل
تکیه کننده و اعتماد نماینده بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکر
تصویر متشکر
سپاسدار، سپاسگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همریخت همچهر موافقت کننده، چیزی که مانند و موافق چیزی دیگر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
((مُ تَ کِ))
موافقت کننده، چیزی که مانند و موافق چیزی دیگر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشکر
تصویر متشکر
((مُ تَ شَ کِّ))
سپاس دار، شکرگزار، آن که تشکر می کند و سپاس به جا می آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشکک
تصویر متشکک
((مُ تَ شَ کِّ))
گمان کننده، شک کننده، جمع متشککین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشکی
تصویر متشکی
((مُ تَ شَ کّ))
شکایت کننده، گله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوکل
تصویر متوکل
((مُ تَ وَ کِّ))
آن که به خدا توکل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشکر
تصویر متشکر
سپاسمند، سپاسگزار
فرهنگ واژه فارسی سره