جدول جو
جدول جو

معنی متشهی - جستجوی لغت در جدول جو

متشهی(مُ تَ شَهَْ ها)
خواسته و آرزو داشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متشهی(مُ تَ شَهَْ هی)
خواهانی چیزی کننده. (آنندراج). آرزومند و مشتاق و کسی که خواهان چیزی باشد پس از خواهانی و دارای شهوتی باشد پس از شهوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متشهی
خواهان گراینده خواهنده چیزی رغبت کننده آرزو دارنده
تصویری از متشهی
تصویر متشهی
فرهنگ لغت هوشیار
متشهی((مُ تَ شَ هّ))
خواهنده چیزی، رغبت کننده، آرزو دارند
تصویری از متشهی
تصویر متشهی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشهی
تصویر مشهی
برانگیزانندۀ شهوت، برانگیزندۀ هوای نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشکی
تصویر متشکی
شکایت کننده، گله کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتهی
تصویر مشتهی
خواسته، آرزو شده، مرغوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتهی
تصویر مشتهی
آنکه چیزی را می خواهد و آن را آرزو می کند
با اشتها، اشتهادار
دارای میل و شهوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشهی
تصویر تشهی
میل و رغبت داشتن به چیزی، آرزومند چیزی شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَهَْ هَِ)
آب روی رفته. تشهل ماء الوجه، رفتن آب روی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشهل شود، پژمرده سیما. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَظْ ظی)
تراشه شده و قطعه قطعه و ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ شَفْ فی)
آن که شفا یابد از خشم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، فرونشانیده و تسکین شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ هَِ)
آن که اشهد ان لااله الااﷲ گوید. (آنندراج). کسی که تشهد بیان می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از منتهی الارب). و رجوع به تشهد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَتْ تی)
اقامت کننده در جائی به زمستان. (آنندراج). کسی که در زمستان به جائی اقامت می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
خواهش کننده و آرزومند. (غیاث) (آنندراج). آن که میخواهد چیزی را و آرزوی آن میکند. آن که دوست میدارد چیزی را. (ناظم الاطباء). مشتاق. آرزومند. خواهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سفرۀ او پیش این از نان تهی است
پیش یعقوب است پر، کو مشتهی است.
مولوی.
شیخ کامل بود و طالب مشتهی
مرد چابک بود و مرکب درگهی.
مولوی.
، بااشتها: بیمار مشتهی به صحت نزدیکتر از تندرست بی اشتها که آن صحت می افزاید و این رنج. (تاریخ گزیده)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ها)
خواسته و مرغوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزو. مطلوب:
این مگر باشد ز حب مشتهی
اسقنی خمراً و قل لی انها.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 249).
صبر باشد مشتهای زیرکان
هست حلوا آرزوی کودکان.
مولوی.
و رجوع به مشتها شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ ری)
خارجی. (آنندراج). خارج از مذهب اهل بدعت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهَْ هی)
بازی کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تلهی شود، خود را مشغول کننده به چیزی. (ناظم الاطباء) ، بازی دوست، فراموشکار و غافل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آرزو کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خواهانی چیزی کردن وآرزومند وی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آرزو کردن و آرزومند چیزی شدن. (آنندراج) ، خواهانی کردن بعد خواهانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’وش ی’، استخوانی که به شود از شکستگی که دارد. (آنندراج). استخوان شکستۀ به شده، بیمار شفایافته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَهَْ هی)
آرزودهنده یعنی اشتهاپیداکننده. از تشهیه. (غیاث). برخواهان چیزی، انگیزنده کسی را. (آنندراج). برانگیزانندۀ آرزوی نفس. (ناظم الاطباء). آرزوآور. آرزوکش. اشتهاآور. شهوت انگیز. خواهش انگیز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشهی
تصویر تشهی
آرزو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ورن انگیز (ورن شهوه)، خورد انگیز، خواست انگیز بخواهش آورنده برانگیزاننده شهوت، غذایا داروی تولید کننده میل بغذا، دارویی که موجب ازدیاد قوه باه شود
فرهنگ لغت هوشیار
پژهان انگیز گرای انگیز پژهانمند گرایا خواهش کرده شده میل شده، غذایی که بان رغبت شده. رغبت کننده بچیزی، دارای شهوت و میل، خواهش کننده طعام دارای اشتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکی
تصویر متشکی
گله و شکایت کنند، ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گواهی دهنده، گوینده ی: اشهد ان لا اله الاالله گوینده اشهدان لااله الاالله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتهی
تصویر مشتهی
((مُ تَ))
آرزومند، خواهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشکی
تصویر متشکی
((مُ تَ شَ کّ))
شکایت کننده، گله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشهد
تصویر متشهد
((مُ تَ شَ هِّ))
گوینده «اشهدان لااله الاللّه»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشهی
تصویر تشهی
((تَ شَ هِّ))
میل داشتن به چیزی
فرهنگ فارسی معین
گله مند، گلایه مند، شاکی، شکواگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اشتهاآور، اشتهاانگیز، اشتهازا، شهوت انگیز، شهوت زا
فرهنگ واژه مترادف متضاد