- متسوق
- بازاری، بازرگان، سوداگر
معنی متسوق - جستجوی لغت در جدول جو
- متسوق
- بازاری بازار نشین، سودا گر مرد بازاری، خرنده و فروشنده سوداگر بازرگان
- متسوق ((مُ تَ سَ وِّ))
- بازاریاب، بازار گرم کن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گرد آمده
خواهان نما آرزومند نما بتکلف ظاهر کننده شوق خود را، آرزومند جمع متشوقین
مشتاق، آرزومند
بازار جستن بازار جست
دارای نظم و ترتیب، در علوم ادبی متدارک
بازار جستن و خرید و فروش کردن، بازارگرمی کردن
ساماندار، هموار دارای نظم و ترتیب، مستوی، بحر متدارک
سخت آرزومند