جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متسق

متسق

متسق
از ’وس ق’، منتظم و مرتب و دارای نظم و ترتیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : مدتها حال بر این جمله منتظم و متسق بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 277). و رجوع به اتساق شود.
- بحر متسق، (در اصطلاح عروض) بحر متدانی. بحر متدارک. رجوع به تدارک شود
لغت نامه دهخدا

متسوق

متسوق
بازاری بازار نشین، سودا گر مرد بازاری، خرنده و فروشنده سوداگر بازرگان
فرهنگ لغت هوشیار

متسع

متسع
فراخنای فرا خیده فراخ شونده، دراز شونده کش آینده جای فراخ. فراخ شونده، فراخ گشاد، طولانی: حق تعالی وحی کردش در زمان مهلتش ده متسع مهراس ازان. (مثنوی) (شعر) مسمطی که هر بندش دارای نن مصراع باشد، سطحی که نه ضلع متساوی آنرا احاطه کند. توضیح اگر اضلاع متساوی نباشند آنرا ذوتسعه اضلاع گویند
فرهنگ لغت هوشیار