- متسق
- دارای نظم و ترتیب، در علوم ادبی متدارک
معنی متسق - جستجوی لغت در جدول جو
- متسق
- ساماندار، هموار دارای نظم و ترتیب، مستوی، بحر متدارک
- متسق ((مُ تَّ س))
- دارای نظم و ترتیب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آب پذیر نم پذیر
بازاری، بازرگان، سوداگر
با هم سازوار کردن، هماهنگ و هم عهد
بازاری بازار نشین، سودا گر مرد بازاری، خرنده و فروشنده سوداگر بازرگان
فراخنای فرا خیده فراخ شونده، دراز شونده کش آینده جای فراخ. فراخ شونده، فراخ گشاد، طولانی: حق تعالی وحی کردش در زمان مهلتش ده متسع مهراس ازان. (مثنوی) (شعر) مسمطی که هر بندش دارای نن مصراع باشد، سطحی که نه ضلع متساوی آنرا احاطه کند. توضیح اگر اضلاع متساوی نباشند آنرا ذوتسعه اضلاع گویند
سخت آرزومند
پارسی تازی گشته مشته چغانه چغانه
بر چسبنده
((مُ تَّ فِ))
فرهنگ فارسی معین
با هم یکی شده، یک دل و یک جهت، متحد شده، سازگار، همراه، مصمم، قصد کننده، القول هم صدا، هم کلام
متفق الرأی: کنایه از همدستان، هم رأی
متفق الرأی: کنایه از همدستان، هم رأی
گشاد، با وسعت
با هم یکی شده، هماهنگ، کسی که با دیگری همراه و متحد باشد، هم عهد، کسی که قصد کاری را دارد، قصد کننده، برای مثال یکی متفق بود بر منکری / گذر کرد بر وی نکو محضری (سعدی۱ - ۱۹۲) ، سازگار