جدول جو
جدول جو

معنی متسق - جستجوی لغت در جدول جو

متسق
دارای نظم و ترتیب، در علوم ادبی متدارک
تصویری از متسق
تصویر متسق
فرهنگ فارسی عمید
متسق
ساماندار، هموار دارای نظم و ترتیب، مستوی، بحر متدارک
تصویری از متسق
تصویر متسق
فرهنگ لغت هوشیار
متسق
((مُ تَّ س))
دارای نظم و ترتیب
تصویری از متسق
تصویر متسق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متسقی
تصویر متسقی
آب پذیر نم پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسوق
تصویر متسوق
بازاری، بازرگان، سوداگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفق
تصویر متفق
با هم سازوار کردن، هماهنگ و هم عهد
فرهنگ لغت هوشیار
بازاری بازار نشین، سودا گر مرد بازاری، خرنده و فروشنده سوداگر بازرگان
فرهنگ لغت هوشیار
فراخنای فرا خیده فراخ شونده، دراز شونده کش آینده جای فراخ. فراخ شونده، فراخ گشاد، طولانی: حق تعالی وحی کردش در زمان مهلتش ده متسع مهراس ازان. (مثنوی) (شعر) مسمطی که هر بندش دارای نن مصراع باشد، سطحی که نه ضلع متساوی آنرا احاطه کند. توضیح اگر اضلاع متساوی نباشند آنرا ذوتسعه اضلاع گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوق
تصویر متوق
سخت آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستق
تصویر مستق
پارسی تازی گشته مشته چغانه چغانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتسق
تصویر ملتسق
بر چسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسوق
تصویر متسوق
((مُ تَ سَ وِّ))
بازاریاب، بازار گرم کن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسع
تصویر متسع
((مُ تَّ س))
وسیع، گشاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسع
تصویر متسع
((مُ تَ سِّ))
مسمطی که هر بندش دارای نه مصراع باشد، سطحی که نه ضلع متساوی آن را احاطه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفق
تصویر متفق
((مُ تَّ فِ))
با هم یکی شده، یک دل و یک جهت، متحد شده، سازگار، همراه، مصمم، قصد کننده، القول هم صدا، هم کلام
متفق الرأی: کنایه از همدستان، هم رأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسع
تصویر متسع
گشاد، با وسعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفق
تصویر متفق
با هم یکی شده، هماهنگ، کسی که با دیگری همراه و متحد باشد، هم عهد، کسی که قصد کاری را دارد، قصد کننده، برای مثال یکی متفق بود بر منکری / گذر کرد بر وی نکو محضری (سعدی۱ - ۱۹۲)، سازگار
فرهنگ فارسی عمید