جدول جو
جدول جو

معنی متسابق - جستجوی لغت در جدول جو

متسابق
پیشی گیرنده
تصویری از متسابق
تصویر متسابق
فرهنگ فارسی عمید
متسابق(مُ تَ بِ)
پیشی گیرنده بر یکدیگر. (آنندراج). بر یکدیگر پیشی گیرنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تسابق شود
لغت نامه دهخدا
متسابق
هماورد پیشی جوی پیشی گیرنده (بر یکدیگر) جمع متسابقین
تصویری از متسابق
تصویر متسابق
فرهنگ لغت هوشیار
متسابق((مُ تَ بِ))
پیشی گیرنده (بر یکدیگر)، جمع متسابقین
تصویری از متسابق
تصویر متسابق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتسابه
تصویر بتسابه
(دخترانه)
دختر، سوگند نام همسر داوود (ع) و مادر سلیمان (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
مانند هم، همانند، مقابل محکم، آیه ای که معنی واقعی آن معلوم نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی، پیاپی، پشت سرهم، یکی پس ازدیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
آنچه به هم مربوط است، شبکه شبکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسابق
تصویر تسابق
بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قِ)
نزدیک به هم و پیوسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابیاتهم متساقبه، یعنی همدیگر نزدیک اند. (منتهی الارب). و رجوع به تساقب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
بر یکدیگر پیشی گرفتن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از دهار) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : اصناف خلایق به خدمت او تسابق و تسارع نمودند. (جهانگشای جوینی) ، تناضل در تیراندازی. (از متن اللغه) ، گرو بستن در اسب دوانی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
اتفاق کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موافق و مطابق. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطابق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
شتران که پی همدیگر شوند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). شتران به یکدیگر رام گردیده و رام ومجتمع گشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
آشتی کننده آرامشجوی آشتی کننده با دیگری صلح کننده با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترافق
تصویر مترافق
رفیق و همراه سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسامح
تصویر متسامح
مهربان و شفیق با یکدیگر، چشم پوشی کننده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساکر
تصویر متساکر
مست نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساوی
تصویر متساوی
با هم برابر شونده، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساقی
تصویر متساقی
نوشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساقط
تصویر متساقط
فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسائل
تصویر متسائل
همخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسارع
تصویر متسارع
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
در هم در هم آمیخته مختلط، متشبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
ماننده شونده، مانند و شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی و متوالی
فرهنگ لغت هوشیار
نابود شونده بیهوده شونده از بین رونده باطل شونده: اصحاب ابو هاشم گویند مثل بمثل متحابط شود... توضیح در عربی تحابط نیامده و احباط بمعنی از بین بردن و باطل کردن و اعراض آمده ولی متحابط در فارسی استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
متحابه در فارسی مونث متحاب: همدوستار مونث متحاب: سفارتخانه های دول متحابه دربار همایون، جمع متحابات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسابق
تصویر تسابق
بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطابق
تصویر متطابق
اتفاق کننده، موافق و مطابق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسابقات
تصویر متسابقات
جمع متسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسابقین
تصویر متسابقین
جمع متسابق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسابقه
تصویر متسابقه
مونث متاسبق جمع متسابقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسابق
تصویر تسابق
((تَ بُ))
پیشی گرفتن بر یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متطابق
تصویر متطابق
((مُ تَ بِ))
برابر، همانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
((مُ تَ بِ))
شبیه، مانند یکدیگر، آیاتی از قرآن که علاوه بر معنی ظاهری قابل تعبیر و تفسیر است
فرهنگ فارسی معین