جدول جو
جدول جو

معنی متربع - جستجوی لغت در جدول جو

متربع
(مُ تَ رَبْ بِ)
ستور که علف بهاری خورده و فربه شود. (آنندراج). فربه شدۀ از علف بهاری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که چهارزانو می نشیند. (ناظم الاطباء). به چهارزانو نشیننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
متربع
(مُ تَ رَبْ بَ)
فرودآمدن گاه در بهاران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جائی که ستور در بهار چرا می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متتبع
تصویر متتبع
جوینده، تحقیق کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متربص
تصویر متربص
کسی که چشمداشت و انتظار دارد، منتظر، کسی که غله و سایر کالاها را برای گران شدن در انبار نگه می دارد، محتکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
بخشش کننده و نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متربت
تصویر متربت
فقر، تنگ دستی، تهیدستی، ناداری، درویشی، کمبود چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متربد
تصویر متربد
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بداغر، عبوس، ترش روی، عبّاس، تندرو، زوش، ترش رو، اخم رو، روترش، سخت رو، دژبرو، گره پیشانی، بداخم، عابس، تیموک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متابع
تصویر متابع
پیروی کننده، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَبْ بِ)
چشم دارنده و انتظار چیزی نماینده. (آنندراج). چشم دارنده و انتظاردارنده و منتظر، بند کننده غله به انتظار گرانی. (ناظم الاطباء). محتکر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تربص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ بَ)
درویشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان القرآن). درویشی و تنگ دستی و بینوائی. (ناظم الاطباء) : مسکین ذومتربه، فقیری که زمین گیر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درخت برگ دار و سبز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درآویزنده چیزی را به گردن خود. (آنندراج). کسی که چیزی به گردن خود آویزان میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
بر زمین افتاده. (ناظم الاطباء). بر جای مانده و بی حرکت. (از اقرب الموارد) ، کسی که نان را خرد خرد می کند و در اشکنه می ریزد. (ناظم الاطباء). اشکنه سازنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درنگ کننده. (آنندراج). کاهل و درنگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربث شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ رَبْ بِ)
نرم و فروهشته. (آنندراج). فروهشته و مسترخی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
سرگشته و سرگردان و حیران. (ناظم الاطباء). سرگشته. (از منتهی الارب). و رجوع به تربح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
مادر که مهربان شود بر بچۀ خود. (آنندراج). و رجوع به متربجه و تربج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
پرورنده. (آنندراج). تربیت کننده و پرورنده و مربی. (ناظم الاطباء) ، گرد آینده. (آنندراج). گرد آمده. (ناظم الاطباء) ، خواهانی چیزی کننده. (از منتهی الارب). کسی که ادعای ملکیت چیزی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَبْ بِ)
به تکلف سیر نماینده خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که خود را به تکلف سیر می نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن آرا به زیادت از وسع خود و نازنده بدان و فی الحدیث: المتشبع بما لا یملک کلابس ثوبی زور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). آن که خویشتن را به زیادت از وضع خود می آراید و بدان می نازد. (ناظم الاطباء) ، آن که بسیار و باربار می خورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشبع شود، تفتیش کننده با کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، صیاد کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بی)
غذا دهنده. (آنندراج). کسی که غذا می دهد و می پروراند و آن که می پروراند و تربیت می کند. (ناظم الاطباء) ، مرباسازندۀ میوه ها و ریشه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَبْ بِ)
خشمگین و بدخلق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). معربد و خشمناک. (ناظم الاطباء) ، بدخواه و نابکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزبع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متربج
تصویر متربج
مام مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربخ
تصویر متربخ
نرم فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربد
تصویر متربد
ترشروی، آسمان ابری شیر از جانوران متغیر، ترش رو، آسمان ابردار
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسا (پیوس انتظار باشد) چشم به راه آنکه انتظار و توقع دارد چشم دارنده منتظر جمع متربصین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربه
تصویر متربه
درویشی تنگدستی بینوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترفع
تصویر مترفع
برافروخته شده و بلند کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
پژوهشگر کسی که در امری تتبع کند تحقیق کننده مطالعه کننده جمع متتبعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
دهشمند، سر آمد نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابع
تصویر متابع
محکم و استوار پس رو و پیرو، تبعیت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابع
تصویر متابع
((مُ بِ))
پیروی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
((مُ تَ بَ رِّ))
نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متتبع
تصویر متتبع
((مُ تَ تَ بِّ))
تتبع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متربص
تصویر متربص
((مُ تَ رَ بِّ))
منتظر، متوقع، چشم دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متربد
تصویر متربد
((مُ تَ رَ بِّ))
متغیر، ترش رو، آسمان ابر دار
فرهنگ فارسی معین