جدول جو
جدول جو

معنی متربج - جستجوی لغت در جدول جو

متربج
(مُ تَ رَبْ بِ)
مادر که مهربان شود بر بچۀ خود. (آنندراج). و رجوع به متربجه و تربج شود
لغت نامه دهخدا
متربج
مام مهربان
تصویری از متربج
تصویر متربج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متربص
تصویر متربص
کسی که چشمداشت و انتظار دارد، منتظر، کسی که غله و سایر کالاها را برای گران شدن در انبار نگه می دارد، محتکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متربت
تصویر متربت
فقر، تنگ دستی، تهیدستی، ناداری، درویشی، کمبود چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متربد
تصویر متربد
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بداغر، عبوس، ترش روی، عبّاس، تندرو، زوش، ترش رو، اخم رو، روترش، سخت رو، دژبرو، گره پیشانی، بداخم، عابس، تیموک
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
محتاج گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، خاک آلوده شدن، زیان کار شدن، دوسیدن به خاک. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ بِ)
چیز نرم گردنده بعد سختی. (آنندراج). نعت فاعلی است از دربجه. رجوع به دربجه شود، مهربان. (ناظم الاطباء). شتر مادۀ مهربان بر بچۀ خود. (آنندراج) : دربجت الناقه، رئمت ولدها. (متن اللغه). رجوع به دربجه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
سرگشته و سرگردان و حیران. (ناظم الاطباء). سرگشته. (از منتهی الارب). و رجوع به تربح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درنگ کننده. (آنندراج). کاهل و درنگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
پرورنده. (آنندراج). تربیت کننده و پرورنده و مربی. (ناظم الاطباء) ، گرد آینده. (آنندراج). گرد آمده. (ناظم الاطباء) ، خواهانی چیزی کننده. (از منتهی الارب). کسی که ادعای ملکیت چیزی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَبْ بِ)
استخوان آماسناک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). استخوان آماسیده و بلند شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنبج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
آماسنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آماسیده و آزرده ازآماس و تهبج. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مهربان شدن بر بچۀ خود: تربّجت علی ولدها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهربان شدن ناقه بر بچۀ خود. (اقرب الموارد) ، تبلد. (اقرب الموارد) (المنجد) ، کند شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تحیر. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
خودنما و خودآرا. (آنندراج). زینت کرده در لباس. (ناظم الاطباء) ، نازنین و لطیف و ظریف. (ناظم الاطباء). رجوع به تبرج و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
چشم دارنده و انتظار چیزی نماینده. (آنندراج). چشم دارنده و انتظاردارنده و منتظر، بند کننده غله به انتظار گرانی. (ناظم الاطباء). محتکر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تربص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرْ رَ)
سرخ. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). منه الحدیث: نهی عن لبس القسی المترج، ای صبغاً مشبعاً. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). سرخ و نارنجی رنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
کم مال و بسیارمال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرْ رِ)
بسیارمال و کم مال. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مترب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرْ رَ)
آلوده شده به خاک و گرد. (از منتهی الارب) هر چیز که فاسد شده باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ رَبْ بِ)
نرم و فروهشته. (آنندراج). فروهشته و مسترخی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
ستور که علف بهاری خورده و فربه شود. (آنندراج). فربه شدۀ از علف بهاری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که چهارزانو می نشیند. (ناظم الاطباء). به چهارزانو نشیننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
بر زمین افتاده. (ناظم الاطباء). بر جای مانده و بی حرکت. (از اقرب الموارد) ، کسی که نان را خرد خرد می کند و در اشکنه می ریزد. (ناظم الاطباء). اشکنه سازنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بَ)
فرودآمدن گاه در بهاران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جائی که ستور در بهار چرا می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درآویزنده چیزی را به گردن خود. (آنندراج). کسی که چیزی به گردن خود آویزان میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درخت برگ دار و سبز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ بَ)
درویشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان القرآن). درویشی و تنگ دستی و بینوائی. (ناظم الاطباء) : مسکین ذومتربه، فقیری که زمین گیر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بی)
غذا دهنده. (آنندراج). کسی که غذا می دهد و می پروراند و آن که می پروراند و تربیت می کند. (ناظم الاطباء) ، مرباسازندۀ میوه ها و ریشه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ جَ)
نادان و احمق. (ناظم الاطباء) ، زنی که بربچۀ خود مهربان و از حال آن آگاه باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به متربج و تربج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متربخ
تصویر متربخ
نرم فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربد
تصویر متربد
ترشروی، آسمان ابری شیر از جانوران متغیر، ترش رو، آسمان ابردار
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسا (پیوس انتظار باشد) چشم به راه آنکه انتظار و توقع دارد چشم دارنده منتظر جمع متربصین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربه
تصویر متربه
درویشی تنگدستی بینوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرج
تصویر متبرج
خود نما خود آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربد
تصویر متربد
((مُ تَ رَ بِّ))
متغیر، ترش رو، آسمان ابر دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متربص
تصویر متربص
((مُ تَ رَ بِّ))
منتظر، متوقع، چشم دارنده
فرهنگ فارسی معین