جدول جو
جدول جو

معنی متخلع - جستجوی لغت در جدول جو

متخلع(مُ تَ خَلْ لِ)
به معنی جدا. (آنندراج). جدا و متفرق و پراکنده و پاشیده. (ناظم الاطباء) ، باده پرست و مشغول به باده نوشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، پاها را از هم جدا نهنده در رفتار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متخلف
تصویر متخلف
خلاف کننده، لغزش کار، کسی که در عقب مانده است، واپس مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخلق
تصویر متخلق
خوگرفته، عادت کرده به خلقی، خوش خوی، خوش خلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منخلع
تصویر منخلع
ازجا برکنده
فرهنگ فارسی عمید
کسی که لقب یا صفتی که معرف وی در شاعری باشد برای خود انتخاب کرده باشد، دارای تخلص
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ خَشْ شِ)
تضرع کننده و فروتنی نماینده. (آنندراج). فروتن و متواضع. (ناظم الاطباء) ، مغلوب و زیردست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخشع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَلْ لِ)
رهایی یافته. (آنندراج). نجات یافته و رهائی یافته و آزاد کرده. (ناظم الاطباء)، صاحب تخلص. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ ازتازی. تخلص دارنده. (ناظم الاطباء). کسی که دارای نام شعری باشد: عمر بن ابراهیم متخلص به خیام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تخلص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَلْ لِ)
رباینده. (آنندراج). رباینده و به زور گیرنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخلس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخَضْ ضِ)
فروتن. (آنندراج). فروتنی کرده. (ناظم الاطباء) ، مغلوب و زیردست شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخضع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
دست و پای ترکیده و کفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَزْ زِ)
تخلف کننده از قوم خود. (آنندراج). تخلف کرده. (ناظم الاطباء) ، مهجورمانده از دوستان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گیرندۀ بهرۀ خود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَلْ لِ)
خلق و خوی نیک آموزنده. (آنندراج). آموزندۀ خوشخوی. (ناظم الاطباء). کسی که با دیگری خوشخویی کند: و ابوالحسن موسی بن احمد مردی بس فاضل متواضع و متخلق و سهل الجانب بوده است. (تاریخ قم ص 220) ، کسی که خود را به خلوق خوشبو کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که خوی و عادت دیگری گیرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : به حکم قرابتی که با... داشت با اخلاق او متخلق گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 435) ، آن که دروغ بربافد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
شکافته و بریده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متفلق. شکافته شده. (ناظم الاطباء) ، پای ترکیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تفلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَلْلِ)
فراهم آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فراهم آمده. (ناظم الاطباء) ، با هم سخت سوگند خورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَلْ لِ)
پرشکم از سیری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرشده و آکنده، و سیر و سیر شده. (ناظم الاطباء) ، مجازاً پر از علم و دانش. و رجوع به تضلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَلْ لِ)
آفتاب بالاآینده یا در وسط آسمان رسنده یااز ابر بیرون آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفتاب بیرون آمده از زیر ابر در وسطآسمان رسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَطَلْ لِ)
پیوسته در چیزی نگرنده و انتظارکننده. (آنندراج). کسی که می نگرد و انتظار می کشد. (ناظم الاطباء) ، آگاه شده و واقف گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و بر کتاب دیوان محرران و شاگردان آن متطلع شدی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). و رجوع به تطلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَلْ لِ)
از بن برکنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از بن کنده شده. (ناظم الاطباء) : و خان و مان بسیاری معتبران و اعیان زمان بواسطۀقتل و نهب متقلع و مستأصل می گشت. (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَلْ لِ)
سپس مانده. (آنندراج). پس مانده و عقب مانده. (ناظم الاطباء) ، عهدشکننده، مقابل و مخالف. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، خلاف کننده. خلاف کار. و رجوع به تخلف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَوْ وِ)
کم و اندک. (آنندراج) ، کم کننده و کاهنده. (ناظم الاطباء) ، آن که آب بینی می اندازد و یا قی می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَلْ لِ)
آن که خلال کند در دندان بعد طعام خوردن. (آنندراج) کسی که پس از خوردن، خلال در دندان کند. (ناظم الاطباء) ، خلل انداز. (آنندراج) (غیاث). و رجوع به تخلل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَلْ لی)
گذاشته و خالی. (آنندراج) ، رستگار و آزاد و رها شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَسَلْ لِ)
شکافته شونده. (آنندراج). شکافته شده و چاک شده و ترکیده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
زن و شوی از هم جدا کننده از هم بر مالی. (آنندراج). زن و شوی از هم جدائی کننده، سوگند شکننده میان یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخالع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
زن طلاق گیرنده بر مال. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به اختلاع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منخلع
تصویر منخلع
از جا کنده، بریده شده از جای کنده، منقطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلع
تصویر مختلع
هلیده: با پرداخت زن طلاق گیرنده بر مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلص
تصویر متخلص
نامیده کسی که دارای تخلص (نام شعری) باشد جمع متخلصین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلف
تصویر متخلف
عهد شکننده، خلاف کننده
فرهنگ لغت هوشیار
چهرنیتک چهر یافته، خوشخوی نیکرفتار آنکه خویی بپذیرد: متخلق به اخلاق حسنه، کسی که با دیگری خوشخویی کند جمع متخلقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منخلع
تصویر منخلع
((مُ خَ لِ))
از جای کنده، منقطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخلص
تصویر متخلص
((مُ تَ خَ لِّ))
کسی که اسم یا لقبی در شاعری برای خود انتخاب کرده باشد، دارای تخلص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخلف
تصویر متخلف
((مُ تَ خَ لِّ))
خلاف کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخلق
تصویر متخلق
((مُ تَ خَ لِّ))
خوی و عادت دیگری را گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخلل
تصویر متخلل
((مُ تَ خَ لِ))
دارای سوراخ ها، فضاهای خالی و حفره ها، سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی معین