جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متخلف

متخلف

متخلف
خلاف کننده، لغزش کار، کسی که در عقب مانده است، واپس مانده
متخلف
فرهنگ فارسی عمید

متخلف

متخلف
سپس مانده. (آنندراج). پس مانده و عقب مانده. (ناظم الاطباء) ، عهدشکننده، مقابل و مخالف. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، خلاف کننده. خلاف کار. و رجوع به تخلف شود
لغت نامه دهخدا

متخلف

متخلف
صفت تخلف کننده، خلاف کننده، لغزشکار، خاطی، خلافکار، قانون شکن، متخاطی
متضاد: درستکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

مختلف

مختلف
جورواجور، گوناگون، اختلاف کننده، ویژگی آنچه یا آنکه پیوسته می آید و می رود، برای مِثال کاین سیل متّفق بکنَد روزی این درخت / واین باد مختلف بکُشد روزی این چراغ (سعدی۲ - ۴۷۷)
مختلف
فرهنگ فارسی عمید

متکلف

متکلف
شاعر یا نویسنده ای که در اثر خود تکلف می کند، کسی که کاری را بر عهده می گیرد و خود را در رنج و سختی می اندازد
متکلف
فرهنگ فارسی عمید