جدول جو
جدول جو

معنی متخلخله - جستجوی لغت در جدول جو

متخلخله
(مُ تَ خَ خِ لَ)
مؤنث متخلخل. (فرهنگ فارسی معین). امراءه متخلخله، زن خلخال در پا کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به متخلخل معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
متخلخله
متخلخله در فارسی مونث متخلخل: روزندار مونث متخلخل
تصویری از متخلخله
تصویر متخلخله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متخلخل
تصویر متخلخل
دارای سوراخ و خلل وفرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلخل
تصویر مخلخل
رخنه شده، رخنه دار
دارای خلخال در پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
جدا شدن اجزا و ذرات چیزی از هم، در علم فیزیک فاصله های خالی از ماده که میان ذرات یک جسم وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخیله
تصویر متخیله
قوه ای در ذهن که تخیل را ایجاد کند، قوۀ تخیل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ خَیْ یِلَ / لِ)
قوتی است در دماغ که ترکیب بعضی صور به بعضی معنی می کند و گاهی چیزهای دیده و نادیده راست یا دروغ را نقش می نماید. (آنندراج) (غیاث). مأخوذ از تازی، قوه ای که ترکیب می کند بعضی صور را به بعضی دیگر و چیزهای دیده و نادیده و راست و دروغ را دردماغ نقش می کند و بندور نیز گویند. (ناظم الاطباء). قوه ای است که تصرف می کند در صور محسوسه و هم تصرف می کند در معانی جزئیۀ که منتزع از آن صور باشد. و آن تصرف یا به ترکیب حاصل می شود یا به تفصیل، مانند این که تصور شود انسان دو سردارد یا بدون سر می باشد. این قوه، هرگاه در خدمت عقل بکار برده شود آن را متفکره خوانند و اگر وهم آن را برای درک محسوسات بکار بگمارد، آن را متخیله گویند. (از تعریفات جرجانی ص 134) ، قوه ای در نفس انسان که موجب پیدایش خیال گردد، و آن صورت های مصوره را به یکدیگر پیوند دهد. (دانشنامه) : سوم قوت متخیله است، و چون او را با نفس حیوانی یار کنند متخیله گویند. (چهارمقاله). از این وساوس و هواجس و متخیلات و متوهمات چندان بر وی غلبه کرد که مثال داد تا پسر را سیاست کنند. (سندبادنامه ص 225)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ خِ)
زنی که خلخال در پا کند. (آنندراج). دارای خلخال. (ناظم الاطباء)، عسکر متخلخل، لشکر پریشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ... دارای فرجه، ضد متکاثف. (ناظم الاطباء). شیئی که اجزای آن به طور کامل به هم متصل نباشد.خلل و فرج دار نظیر سنگ پا و اسفنج و جز اینها: و طبیعت آب، آب را اندازه دهد، از بزرگی، که اگر چیزی به ستم ورا متکاثف تر گرداند یا متخلخل تر... (دانشنامه). و بهری استخوانهای متخلخل تر است یعنی پیوستگی اجزای آن محکم نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و سبب آماسیدن وی آن است که او (ملازه) متخلخل و میان تهی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به تخلخل شود.
- متخلخل اجزاء، جسمی که میان اجزای آن فاصله باشد: شیئی که خلل و فرج داشته باشد. (فرهنگ فارسی معین) : اما ارزیز رخو و متخلخل اجزاست. (قراضۀ طبیعیات، از فرهنگ فارسی ایضاً).
- متخلخل شدن، دارای خلل و فرج گردیدن: یا از قبل آن بود که سرما آتش را بکشد، پس هوا شود و روشن بشود، یا از قبل آن بود که لطیف شود و متخلخل شود و دودی از وی بشود. پس نادیداری شود. (دانشنامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَیْ یِ لَ)
متخایله. ارض متخیله و متخایله، زمینی که گیاه و سبزی در آن برآمده گسترده شده باشد و گلهای آن شکفته باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به متخایل و متخایله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ لَ/ لِ)
مؤنث متداخل و رجوع به متداخل شود.
- حمای متداخله، آن است که تب اول، آخر نشده باشد که دیگری پیدا شود. (بحرالجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ خِ شَ)
تأنیث متخشخش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : البندق الهندی، متخشخشه. (ابن سینا از یادداشت ایضاً). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متخلفه
تصویر متخلفه
متخلفه در فارسی مونث متخلف: ناسزا گر مونث متخلف جمع متخلفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلخل
تصویر مخلخل
رخنه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
جدا شدن اجزاء و ذرات چیزی از هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلصه
تصویر متخلصه
متخلصه در فارسی مونث متخلص: نامیده مونث متخلص جمع متخلصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلقه
تصویر متخلقه
مونث متخلق جمع متخلقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلخل
تصویر متخلخل
دارای خلل و فرج، لشکر پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزلزله
تصویر متزلزله
مونث متزلزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسلسله
تصویر متسلسله
مونث متسلسل و رشته زنجیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخله
تصویر متداخله
متداخله در فارسی مونث متداخل: همخلیده مونث متداخل جمع متداخلات
فرهنگ لغت هوشیار
متخیله در فارسی مونث متخیل: پنداشته متخیله در فارسی مونث متخیل: پندار مند، ابر تن باد سار مونث متخیل جمع متخیلات. مونث متخیل جمع متخیلات، قوه ای در نفس انسان که موجب پیدایش خیال گردد و آن صورتهاء مصوره را بیکدیگر پیوند دهد سوم قوت متخیله است و چون او را با نفس حیوانی یار کنند متخیله گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلل
تصویر متخلل
((مُ تَ خَ لِ))
دارای سوراخ ها، فضاهای خالی و حفره ها، سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلخل
تصویر مخلخل
((مُ خَ خَ))
رخنه شده، دارای رخنه، خلخال به پا کرده، موضع خلخال در ساق پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
((تَ خَ خُ))
جدا شدن اجزاء و ذرات جسمی از هم، خلخال به پای کردن، بزرگ شدن حجم جنس بدون آن که جسم دیگری به آن اضافه شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخلخل
تصویر متخلخل
((مُ تَ خَ خِ))
شی ای که اجزای آن به هم متصل نباشد
فرهنگ فارسی معین
دارای خلل وفرج، پرمنفذ، خلل وفرج دار، سوراخ سوراخ، مشبک، منفذدار
متضاد: متراکم، متکاثف، فشرده، پرچگالی، پرتکاثف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
Porosity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
пористость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
Porosität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
пористість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
porowatość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
孔隙率
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
porosidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
porosità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
porosidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی