جدول جو
جدول جو

معنی متخرج - جستجوی لغت در جدول جو

متخرج
برساخته، دانشجوی فرا راه افتاده در علم و ادب طالب علم دانشجو، فارغ التحصیل جمع متخرجین
فرهنگ لغت هوشیار
متخرج
فارغ شده از تحصیل
تصویری از متخرج
تصویر متخرج
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفرج
تصویر متفرج
گردش کننده، شادی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
استخراج کننده، بیرون آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
تفرجگاه، جایی مانند باغ و مرغزار که شادی و نشاط بیاورد، جای تفرج، گردشگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخرم
تصویر متخرم
از بیخ کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرج
تصویر متبرج
خود نما خود آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدرج
تصویر متدرج
آهسته یاز آنکه آهسته و بتدریج پیش رود
فرهنگ لغت هوشیار
دلگشای دلباز دلگشوده آسوده دل، خوشی جوی محل تفرج مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد محل سیر: ... زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله زیبای مطیر برنگ و بوی راجت دلها بر آمده چنین موضعی متنزه و متفرج او بود. گشایش یابنده (از تنگی و دشواری)، گشایش خاطر یابنده، خوشی جوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
مامور تعیین و وصول مالیات ارضی بدرد آورده شده، بیرون کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدرج
تصویر متدرج
((مُ تَ دَ رِّ))
آهسته و کم کم پیش رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
محل تفرج، مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد، محل سیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
((مُ تَ فَ رِّ))
گشایش یابنده (از تنگی و دشواری)، گشایش خاطر یابنده، خوشی جوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
((مُ تَ رَ))
استخراج شده، در فارسی، زندانبان، کسی که حق وارد و خارج کردن زندانی را داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستخرج
تصویر مستخرج
بیرون آورده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدرج
تصویر متدرج
درجه به درجه، آهسته، کم کم، کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، خوش خوش، پلّه پلّه، خرد خرد، نرم نرمک، رفته رفته، آهسته آهسته، خوش خوشک، تدرّج، نرم نرم، کم کم، آرام آرام، اندک اندک، جسته جسته، کیچ کیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
برونگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تخرج
تصویر تخرج
ادب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
بیرون شدن، جای بیرون آمدن، محل خلاصی و رهایی، مقعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
((مُ خَ رَّ))
بیرون آمده، استخراج شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
((مُ رِ))
خراج دهنده، ادا کننده باج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
((مَ رَ))
جای خروج، عددی که در زیر خط کسری قرار گرفته است، جایگاه تولید هر یک از آواهای زبان، جمع مخارج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
جای خارج شدن، محل خروج، در علم زبانشناسی محل خروج حرف از دهان، محل تلفظ حروف از کام و دهان، جمع مخارج، در ریاضیات عددی که نشان می دهد واحد به چند بخش تقسیم شده، در علم زیست شناسی معقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخرجین
تصویر متخرجین
جمع متخرج در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار