جدول جو
جدول جو

معنی متخذ - جستجوی لغت در جدول جو

متخذ
گرفته شده
تصویری از متخذ
تصویر متخذ
فرهنگ فارسی عمید
متخذ
(مُتْ تَخَ)
از ’أخ ذ’، گرفته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متخذ
(مُتْ تَ خِ)
از ’أخ ذ’، گیرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). گیرنده و اخذ کننده و گزیننده و پسنده و اختیار کننده. (ناظم الاطباء) ، همراهی کننده. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، آماده کننده و طبخ کننده طعام. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آغاز کننده. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
متخذ
گیرنده، اختیار کننده، آغاز کننده گرفته شده، اخذ شده
تصویری از متخذ
تصویر متخذ
فرهنگ لغت هوشیار
متخذ
((مُ تَّ خِ))
گرفته شده
تصویری از متخذ
تصویر متخذ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماخذ
تصویر ماخذ
منبع، اصل و ریشه، نوشته یا کتابی که فرد مطلبی را از آن بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مآخذ
تصویر مآخذ
ماخذها، منبع ها، اصل ها و ریشه ها، نوشته ها یا کتبی که فرد مطلبی را از آن بگیرد، جمع واژۀ ماخذ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ خِ)
جمع واژۀ مأخذ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مأخذ شود، دامها. (از اقرب الموارد).
- مآخذالطیر، دامها و جز آن که بدان مرغان را صید کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). جاهایی که مرغان را گیرند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دنب بر زمین فرو بردن ملخ جهت خایه نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، استوار شدن در چیزی و پائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از جائی برکندن، گائیدن، زدن، دور ساختن، بلند برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ریخ زدن: متخ بسلحه، ریخ زد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به متخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِخ خ)
آن که خمیر ترش در خمیر می نهد و نیکو خمیر کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (اقرب الموارد) (المنجد) : لو شئت لتخذت علیه اجراً. و این مبنی برآنست که تاء در اتخاذ اصلی باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَخْخِ)
کاهل و درنگ کننده و سپس مانده. (ناظم الاطباء). درنگ نماینده و سپس مانده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفخذ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ)
طعام ناگوار و سنگین و تخمه آورنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متخمه و تخمه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ خِ)
از ’وخ م’، تخمه زده از طعام. (آنندراج). مزاحم شده به معده و ناگوارد در هضم. (ناظم الاطباء). و رجوع به متخمه و مادۀ قبل و تخمه شود
لغت نامه دهخدا
جمع متخذ، گرفتگان بر گرفتگان، جمع متخذ، گیرندگان جمع متخذ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)، جمع متخذ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موتخذ
تصویر موتخذ
گیرنده و دریافت کننده، آغاز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موخذ
تصویر موخذ
موآخذه شده، معاقب، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
مکان اخذ، جایی که چیزی رااز آن گیرند، محل صدور چیزی، جمع ماخذ، خاستگاه ها سرچشمه ها سرچشمه خاستگاه گرفتگاه، روش جمع ماخذ منابع سرچشمه ها: ماخذ تحقیقات تاریخی. جایی که از آن چیزی گیرند، مسلک روش، منبع اساس: ماخذ این قول کتاب... است جمع ماخذ
فرهنگ لغت هوشیار
متخذه در فارسی مونث متخذ: گرفته بر گرفته متخذه در فارسی مونث متخذ: گیرنده مونث متخذ: آرا متخذه جمع متخذات. مونث متخذ جمع متخذات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متخذه، گرفتگان بر گرفتگان، جمع متخذه، گیرندگان جمع متخذه، جمع متخذه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مأخذ
تصویر مأخذ
((مَ خَ))
جای گرفتن چیزی، مصدر و اصل و بنیاد، جمع مآخذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مآخذ
تصویر مآخذ
((مَ خِ))
جمع مأخذ
فرهنگ فارسی معین
منشأ، منبع
دیکشنری اردو به فارسی