جدول جو
جدول جو

معنی متحرس - جستجوی لغت در جدول جو

متحرس
(مُ تَ حَرْ رِ)
خود را پاس دارنده. (آنندراج). آگاه و هوشیار و خبردار و عاقبت اندیش و دوراندیش. (ناظم الاطباء) ، پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحرس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محترس
تصویر محترس
حراست شده، محفوظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحری
تصویر متحری
قصد کننده، جوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرز
تصویر متحرز
درپناه شونده، خویشتن دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرم
تصویر متحرم
دارای حرمت، حرمت داشته، بی دین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرس
تصویر متفرس
کسی که از علامت ها و نشانه ها به چیزی پی می برد، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دارای حرکت، حرکت کننده، جنبنده، در علوم ادبی مقابل ساکن، ویژگی حرفی که با مصوت ادا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحسر
تصویر متحسر
افسوس خورنده، حسرت خورنده
فرهنگ فارسی عمید
جوینده، نیکجوی به جوی، آهنگنده آهنگ کننده جوینده، درست جوینده به جوینده، قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحرز
تصویر متحرز
پناه شونده، خویشتن دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحدس
تصویر متحدس
جستجو نماینده، تفحص کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحبس
تصویر متحبس
خود زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرس
تصویر متجرس
سخن گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرس
تصویر متفرس
نشانه دان، سوار کار نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محترس
تصویر محترس
پاسدار نگهبانی کننده پاس دارنده جمع محترسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحسر
تصویر متحسر
حسرت خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحسس
تصویر متحسس
پیامپرس
فرهنگ لغت هوشیار
جنبنده، حرکت کننده جمبشنیک اور زیک وز شنیک لانا (بر گرفته از لان در برهان قاطع برابر با بجنبان) نوان جنبنده پس یقین در عقل هر داننده هست این که با جنبنده جنباننده هست (مثنوی) پر جنب و جوش وزنده حرکت کننده جنبنده: حاسه بصر سپید و سیاه را و بزرگ و خرد را و متحرک و ساکن را یابد، جمع (برای اشخاص) متحرکین: چون ایشانرا آلت ذب ناقص بود اندرین باب گوش متحرک داد، فعال با جنب و جوش، هر حرفی که دارای حرکت باشد و بتعبیر بهتر حرفی صامت که پس از آن حرفی مصوت باشد مقابل ساکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحرز
تصویر متحرز
((مُ تَ حَ رِّ))
در پناه شونده، خویشتن دار، جمع متحرزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحسر
تصویر متحسر
((مُ تَ حَ سِّ))
دلگیر، حسرت خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
((مُ تَ حَ رِّ))
حرکت کننده، در حال حرکت و تکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحری
تصویر متحری
((مُ تَ حَ رّ))
جوینده، قصد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محترس
تصویر محترس
((مُ تَ رِ))
نگهبانی کننده، پاسبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
Ambulant, Ambulatory, Animated, Mobile, Motivated, Moving
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulant, ambulatoire, animé, mobile, motivé, en mouvement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulante, ambulatorial, animado, móvel, motivado, em movimento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulant, animiert, mobil, motiviert, in Bewegung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulatoryjny, animowany, mobilny, zmotywowany, poruszający się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
амбулаторный , анимационный , мобильный , мотивированный , движущийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
амбулаторний , анімований , мобільний , мотивований , рухомий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulant, geanimeerd, mobiel, gemotiveerd, in beweging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulante, ambulatorio, animado, móvil, motivado, en movimiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulante, ambulatorio, animato, mobile, motivato, in movimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
भ्रमणशील , एनिमेटेड , मोबाइल , प्रेरित , चलित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
berkeliling, animasi, bergerak, termotivasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی