جدول جو
جدول جو

معنی متحرک

متحرک((مُ تَ حَ رِّ))
حرکت کننده، در حال حرکت و تکان
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متحرک

متحرک

متحرک
دارای حرکت، حرکت کننده، جنبنده، در علوم ادبی مقابلِ ساکن، ویژگی حرفی که با مصوت ادا شود
متحرک
فرهنگ فارسی عمید

متحرک

متحرک
جنبنده، حرکت کننده جمبشنیک اور زیک وز شنیک لانا (بر گرفته از لان در برهان قاطع برابر با بجنبان) نوان جنبنده پس یقین در عقل هر داننده هست این که با جنبنده جنباننده هست (مثنوی) پر جنب و جوش وزنده حرکت کننده جنبنده: حاسه بصر سپید و سیاه را و بزرگ و خرد را و متحرک و ساکن را یابد، جمع (برای اشخاص) متحرکین: چون ایشانرا آلت ذب ناقص بود اندرین باب گوش متحرک داد، فعال با جنب و جوش، هر حرفی که دارای حرکت باشد و بتعبیر بهتر حرفی صامت که پس از آن حرفی مصوت باشد مقابل ساکن
فرهنگ لغت هوشیار