جدول جو
جدول جو

معنی متحرد - جستجوی لغت در جدول جو

متحرد(مُ تَ حَرْ رِ)
جدا و منفرد و تنها و دور از دوستان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفرد
تصویر متفرد
تنها، یگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
کنایه از خالی از تعلقات مادی و دنیوی
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرز
تصویر متحرز
درپناه شونده، خویشتن دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرم
تصویر متحرم
دارای حرمت، حرمت داشته، بی دین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
تمرد کننده، سرکش، نافرمان، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دارای حرکت، حرکت کننده، جنبنده، در علوم ادبی مقابل ساکن، ویژگی حرفی که با مصوت ادا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشرد
تصویر متشرد
رمیده، رم کرده، گریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحری
تصویر متحری
قصد کننده، جوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
برهنه گردیده پاز لوت برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسرد
تصویر متسرد
تند گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرد
تصویر متفرد
یگانه و تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرد
تصویر متشرد
رونده، رمیده رونده ذاهب، رمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
جنبنده، حرکت کننده جمبشنیک اور زیک وز شنیک لانا (بر گرفته از لان در برهان قاطع برابر با بجنبان) نوان جنبنده پس یقین در عقل هر داننده هست این که با جنبنده جنباننده هست (مثنوی) پر جنب و جوش وزنده حرکت کننده جنبنده: حاسه بصر سپید و سیاه را و بزرگ و خرد را و متحرک و ساکن را یابد، جمع (برای اشخاص) متحرکین: چون ایشانرا آلت ذب ناقص بود اندرین باب گوش متحرک داد، فعال با جنب و جوش، هر حرفی که دارای حرکت باشد و بتعبیر بهتر حرفی صامت که پس از آن حرفی مصوت باشد مقابل ساکن
فرهنگ لغت هوشیار
جوینده، نیکجوی به جوی، آهنگنده آهنگ کننده جوینده، درست جوینده به جوینده، قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحشد
تصویر متحشد
چپیره (گرد آمدن مردم باشد) قوم گرد آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحرز
تصویر متحرز
پناه شونده، خویشتن دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
((مُ تَ جِّ))
برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
((مُ تَ مَ رِّ))
سرکش، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحرز
تصویر متحرز
((مُ تَ حَ رِّ))
در پناه شونده، خویشتن دار، جمع متحرزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
((مُ تَ حَ رِّ))
حرکت کننده، در حال حرکت و تکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحری
تصویر متحری
((مُ تَ حَ رّ))
جوینده، قصد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرد
تصویر متفرد
((مُ تَ فَ رِّ))
کناره گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشرد
تصویر متشرد
((مُ تَ شَّ رِ))
رمنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
Ambulant, Ambulatory, Animated, Mobile, Motivated, Moving
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulant, ambulatoire, animé, mobile, motivé, en mouvement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulante, ambulatorial, animado, móvel, motivado, em movimento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulant, animiert, mobil, motiviert, in Bewegung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulatoryjny, animowany, mobilny, zmotywowany, poruszający się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
амбулаторный , анимационный , мобильный , мотивированный , движущийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
амбулаторний , анімований , мобільний , мотивований , рухомий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulant, geanimeerd, mobiel, gemotiveerd, in beweging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulante, ambulatorio, animado, móvil, motivado, en movimiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulante, ambulatorio, animato, mobile, motivato, in movimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی